سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(9) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:47 صبح)
اجتهاد و مرجعیت از دیدگاه حضرات آیات علماى اعلام

ویژگیهاى مقام معظم رهبرى و انتخاب شایسته خبرگان در کلام آیات عظام و حجج اسلام

آیت الله العظمى اراکى (رحمة الله علیه) در پیامى به مقام معظم رهبرى فرمودند:

انتخاب شایسته حضرت عالى به مقام رهبرى جمهورى اسلامى ایران، مایه دلگرمى و امیدوارى ملت قهرمان ایران است.

آیت الله العظمى بهاء الدینى (رضوان الله علیه) :

...از همان زمان، رهبرى را در آقاى خامنه ‏اى مى‏دیدم، چرا که ایشان ذخیره الهى براى بعد از امام بوده است.باید او را در اهدافش یارى کنیم.باید توجه داشته باشیم که مخالفت ‏با ولایت فقیه، کار ساده‏اى نیست.هنگامى که میرزاى شیرازى بزرگ، مبارزه با دولت انگلستان را از طریق تحریم تنباکو آغاز کرد، یک روحانى با او مخالفت کرد و میرزا با شنیدن مخالفت او، وى را نفرین کرد.همان نفرین باعث‏ شد که نسل او از سلک روحانیت محروم شوند.پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند.

آیت الله مهدوى کنى، درباره انتخاب خبرگان رهبرى گفته ‏اند:

این الهامى بود از الهامات الهى و هدایتى بود از هدایت معنوى روح حضرت امام (رضوان الله علیه) که هنوز این ملت را رها نکرده و این رحمتى بود از طرف خداوند که در کوران این مصیبت جانکاه، با تعیین آیت الله خامنه‏ اى که از یاران صدیق امام و از یاران خوشنام و خوش سابقه بوده و مجتهد و عادل است، به عنوان رهبرى نظام جمهورى اسلامى ایران، آرامشى توام با اعتماد و اطمینان بر کشور و امت فداکار حاکم گردید. 

آیت الله خزعلى:

انتخاب آیت الله خامنه‏اى به رهبرى جمهورى اسلامى، که فردى پخته و عالم و با سیاست و مدبر مى‏باشد، در خارج دشمنان را در سکوت و ابهام فرو برد و در داخل، آرامش فراهم ساخت.

آیت الله مشکینى، ریاست مجلس خبرگان رهبرى:

...حضرت مستطاب آیت الله حاج سید على خامنه‏اى - مد ظله العالى - واجد مقام فقاهت و اجتهاد و قدرت استنباط احکام شرعیه که تصدى مقام معظم رهبرى بدان نیازمند است، مى‏باشد، چنانچه معظم له حائز سایر شرایط ولایت است.


آیت الله فاضل لنکرانى، مرجع تقلید:

بنده به عنوان کسى که هم عضو مجلس خبرگان هستم و هم این که آشنایى با آیت الله خامنه ‏اى دارم، عرض مى‏کنم که ایشان اهل نظر و اهل اجتهاد هستند.بیست ‏سال پیش وقتى در مشهد، در مسجد گوهرشاد با ایشان برخورد کردم، آن موقع ایشان از مدرسین محترم مشهد بودند.اپرسیدم چه چیزى تدریس مى‏کنید، فرمودند: مکاسب از مهمترین و مشکل ترین کتب علمى ماست.به نظر من ایشان یک فقیه و یک مجتهد است.کسى که در سالهاى طولانى در جهان سیاست، استادى چون امام امت داشته است و خودش نیز داراى استعداد سرشار است، چنین فردى داراى مقامات بلندى از درک سیاسى است.دوران هشت‏ ساله ریاست جمهورى ایشان، یک شاهد قوى براى مطلب است.سفرهایى که ایشان به کشورهاى خارج داشته ‏اند، به عنوان یک سیاستمدار در صحنه‏ هاى سیاسى جهان درخشیده است.

آیت الله جوادى آملى، مدرس حوزه علمیه قم:

اجتهاد و عدالت‏ حضرت آیت الله جناب آقاى حاج سید على خامنه‏ اى - دامت‏برکاته - مورد تایید مى‏باشد.لازم است امت اسلامى - ایدهم الله - در تقویت رهبرى معظم له در بذل نفس نفیس، در هیچ‏گونه نثار و ایثار دریغ نفرمایند.

آیت الله ابراهیم امینى، مدرس و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم:

حضرت آیت الله خامنه ‏اى - دامت‏ برکاته - در فقاهت و اجتهاد، به مرتبه‏ اى است که براى تصدى مقام ولایت و رهبرى، صلاحیت کامل دارد.

آیت الله مومن، عضو مجلس خبرگان رهبرى و مدیر حوزه علمیه قم:

هنگام راى‏گیرى در مجلس خبرگان براى رهبرى حضرت آیت الله خامنه‏ اى - دامت‏ برکاته - اجتهاد معظم له با قیام هیات شرعیه نزد این جانب ثابت ‏بود، ولى بعدا به واسطه حضور در جلسات مباحثه فقهى، شخصا به اجتهاد ایشان پى بردم و اکنون شهادت مى‏دهم که معظم له، مجتهدى عادل و جامع الشرایط مى‏باشد.

آیت الله امامى کاشانى:

آیت الله خامنه‏ اى به تمام رموز سیاست و حکومت آگاه بوده و شخصى با ورع، با تقوا، محبوب، مخلص، عالم و داراى بنیه فقهى هستند.

آیت الله یزدى، عضو فقهاى شوراى نگهبان:

حضرت آیت الله حاج سید على خامنه‏ اى، رهبر انقلاب جمهورى اسلامى ایران - دام ظله الشریف - فقیه والا مقام و مجتهدى عالى مقام هستند که بر علوم مؤثر در استنباط، تسلطى بسیار بالا دارند.زاید بر لغت، ادبیات، اصول، حدیث و تفسیر، حتى در رجال و درایه که در استحکام فتوا نقشى بسزا دارد، خود استاد و عالمى هستند.

آیت الله مصباح یزدى، مدرس حوزه علمیه قم:

من اگر بخواهم درباره شخص ایشان و ویژگیهایى که خداى متعال به ایشان عطا فرموده و امتیازاتى که به ایشان لطف کرده، صحبت کنم، حقش را نمى‏توانم ادا کنم، ولى در چند جمله کوتاه عرض بکنم که، ایشان فقاهت را توام با تقوا، تیزهوشى و فراست را توام با بردبارى و سعه صدر، مدیریت را همراه با تعبد و پایبندى به اصول و مبادى اسلامى، فکر روشن و ثاقب و درنشان را با دوراندیشى و تشخیص مصالح دراز مدت امت اسلامى، حزم و احتیاط را توام با شجاعت و شهامت، بهره ‏مندى از علوم مختلف اسلامى را همراه با ذوق و گرایشهاى هنرى اصیل، اعتماد به نفس را همراه با توکل بر خداى متعال، تلاش و جدیت و نظم و برنامه‏ریزى را توام با توسل به ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف و ائمه اطهار، و در یک کلمه، همه شرایط و مزایاى مدیریت را با روح عبادت و بندگى و اخلاص جمع مى‏کند.

آیت الله حائرى شیرازى، امام جمعه شیراز:

آیت الله خامنه‏ اى، صالحترین فرد براى رهبرى هستند.

آیت الله خامنه ‏اى علاوه بر تمام ویژگیها، یک عالم آگاه به مسائل اسلامى است و از سیاست و درایت ‏خاصى برخوردار است. 

آیت الله یوسف صانعى، مرجع تقلید:

آیت الله خامنه ‏اى، نه تنها مجتهد مسلم مى‏باشد، بلکه فقیه جامع الشرایط واجب الاتباع مى‏باشد.

حجت الاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام:

انتخاب آیت الله خامنه ‏اى به رهبرى جمهورى اسلامى، دست آوردى عظیم و نشأت گرفته از رهنمودهاى حضرت امام است...ایشان با اکثریت‏ خیلى بالایى در جلسه خبرگان راى آوردند.انصافا راى بجایى هم بود و نقطه مهمى که فکر مى‏کنم براى ما اهمیت دارد، آشنایى ایشان با مسائل کشور است.از همه صلاحیتها، نظیر مبارز بودن، عالم بودن، داشتن عدالت و غیره که بگذریم، یک کسى که ده، دوازده سال در کوران مسائل کشور بوده و الآن ایشان جزئیات امور مملکت را مى‏داند.براى ایشان الآن همه چیز نقد است. معناى رهبرى هم همین است که بتواند با اطلاعات قبلى خودش نظر بدهد و سیاستى را که بخواهد، تعیین کند.من کاملا راضى هستم، یعنى وقتى به وجدانم مراجعه مى‏کنم، مى‏بینم ما هیچ راهى بهتر از آنچه انجام شد، نداشتیم.هر فرض دیگرى، یعنى اگر شورا داشتیم، یک سرى مشکلات به وجود مى‏آمد. اگر فرد دیگرى هم به غیر از آیت الله خامنه‏اى مى‏آمد، دچار مشکل مى‏شدیم... خداوند ما را هدایت کرد.

و در جاى دیگر اشاره دارند که:

راه امام، با انتخاب آیت الله خامنه ‏اى به رهبرى جمهورى اسلامى، بیمه و تضمین گردید.

حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد آقا خمینى (ره) :

حضرت امام بارها از جناب عالى به عنوان مجتهدى مسلم و بهترین فرد براى رهبرى نام بردند. 

انتخاب شایسته و بسیار خداپسندانه حضرت عالى، باعث‏ شادى تمام دوستداران اسلام و انقلاب اسلامى در جهان گردید.حضرت عالى از چهره ‏هاى درخشان انقلاب اسلامى ایران بوده و همواره مورد تایید و تکریم امام عزیزمان بوده ‏اید.





زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(8) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:46 صبح)

 

 زعامت و رهبرى

بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران، مجدّد اسلام در جهان مادى و ظلمانى قرن بیستم، حضرت امام خمینى «قدس سره»، در پى یک بیمارى تقریباً طولانى، با دلى آرام و قلبى مطمئن به سوى رفیق اعلى سفر نمودند و ملت ‏با ناباورى، غم سنگین فراغ امام را بر دوش خود احساس کرد.  دشمن مستکبر و کینه‏ توز که سالها خود را براى چنین لحظه ‏هایى آماده ساخته بود، به گمان خام خود، به مقصود نزدیک شده بود.  اما دو عامل بسیار مهم در کنار هم، اسباب شکست، خوارى و ناامیدى دشمن و امید و شادمانى مؤمنان و مستضعفان را فراهم کرد:

حضور ده میلیون عزادار در بزرگترین تشییع و خداحافظى، توفانى از اراده میلیونى مردم را در حفظ دست آوردهاى انقلاب اسلامى و اظهار ارادت، محبت و اطاعت از رهبرى انقلاب را به وجود آورد. توفانى که همچون توفان «طبس‏» که هواپیماهاى تجاوزگر را در هم کوفت، امیدهاى دشمن را به یأس مبدل نمود.

در کنار حضور خیره‏کننده مردمِ عزادار و ماتم زده، اجلاس فوق العاده مجلس خبرگان رهبرى و تصمیم‏گیرى سریع و قاطع و انتخاب صحیح و درست آنان، انقلاب اسلامى را صاحب سکاندارى امین، با تقوا، بادرایت، شجاع و مدیر کرد. در واقع یک روز هم، انقلاب و ملت‏ بدون رهبر و نقطه امید به سر نبرد و رحمت واسعه الهى، آن حضور عجیب و بى‏سابقه را به بار نشاند.  

حضرت آیت الله خامنه‏ اى بنا بر وصیت‏ حضرت امام «قدس سره»، که وصیت‏نامه سیاسى - الهى ایشان را یا فرزندشان حاج احمد آقا قرائت نمایند یا ریاست جمهورى، با استنکاف حاج احمد آقا، در مجلس خبرگان، در برابر دیدگان مصیبت زده و حیرت آلود میلیونها ایرانى و میلیونها خارجى که از ماهواره برنامه را دریافت مى‏ کردند، وصیت‏نامه سیاسى - الهى حضرت امام را قرائت نمودند، که چندین بار با بغض و اشک معظم له قطع شد، اما با تسلط بر احساسات خویش، توانمند و رسا، آخرین توصیه‏ هاى جاودانه امام را به اطلاع همگان رساندند.  مردم وفادار، هشیار، متدین و انقلابى ایران، برترین تشییع و بى ‏نظیرترین تجلى وفادارى را به نجات ‏دهنده خویش از ظلمات طاغوتیان، نشان دادند و در کنار موج خروشان عزا و این مصیبت جانکاه، روزها و شبها، با اشک و ماتم و بر سر و سینه کوفتن در کنار بارگاه تازه برپا شده مرشد، قائد و رهبر کبیر خود، از ابراز بیعت و وفادارى و حق ‏شناسى نسبت‏ به انتخاب شایسته مجلس خبرگان نیز غافل نبودند و با دیدار رهبر جدید خود، هرگونه کج اندیشى و فرصت توطئه را از دشمن خارجى و ایادى داخلى او سلب کردند. حضرت آیت الله خامنه ‏اى، غم جانکاه این روز و حضور زیباى مردم را در وداع با رهبر بزرگ خود، هنرمندانه به قلم مى ‏کشند. حضورى که تجلى زیباترین شعورها و شعارها بود و سپاس ملتى را از مرجع عالیقدر خود که با پاکى، عمر خود را به سر برد و در بندگى خدا، بندهاى طاغوت و مستکبران را از دست و پاى این ملت و محرومان جهان گسست، به تصاویر بى‏ نظیر دوربینها، عکسها و شعرها نشاند:

«آن روز، روز عزاى بزرگ عالم اسلام شد. سوزش آن غم به ملت ایران منحصر نماند. در سراسر جهان، هرجا دل روشن و جان بیدارى بود، مصیبت زده بود. هرجا مسلمانى آگاه از انقلاب و مسائل آن بود، خود را صاحب عزا شمرد. پس در روى زمین جایى نماند که در آن دلهایى از این حادثه‏ عظیم از اندوه لبریز نشود و انسانهایى از این فقدان بى ‏جبران، به عزا ننشینند. و اما ایران یکسر عزا خانه ‏اى شد که در هر شهر و روستایش، شیون حسرت‏ بار از یکایک خانه ‏ها سرازیر شد و کوى و میدان و خیابان را پر کرد. هیچ کس نتوانست این جرعه‏ى درد را خاموش فروبرد. از دلاوران میدانهاى نبرد تا مادران و پدرانى که غم شهادت جوانانشان، نتوانسته بود گره عجز و اندوه بر جبینشان بیفکند، تا بزرگ مردان عرصه‏ علم و عرفان و سیاست و تا یکایک آحاد این ملت عظیم القدر، همه و همه در این مصیبت عظمى زار زار گریستند یا صدا به فغان بلند کردند، یا بى ‏صبرانه بر سر و سینه زدند.  

مصیبت فقدان امام، همان به بزرگى امام بود و جز خدا و اولیائش کیست‏ حد و مرز این عظمت را بشناسند؟ آن‏جا که دلهاى بزرگ بى‏تاب مى‏شوند، آن‏جا که انسانهاى بزرگ دست و پا گم مى‏ کنند، آن‏جا که صحنه، از بیقرارى میلیونها و میلیونها انسان پر است، کدام زبان و قلم است که بتواند نمایشگر و صحنه‏ پرداز گردد؟

من که خود قطره‏ بى ‏تابى در اقیانوس متلاطم آن روز و آن روزها بوده‏ ام، چگونه خواهم توانست آن را شرح کنم؟ زمان، یگانه‏ خود را از دست داد و زمین گوهرى یکدانه را در خود گرفت. پرچمدار بزرگ اسلام، پس از عمرى مبارک که در راه اعتلاى اسلام سیرى شده بود، دنیا را وداع کرد.» (1)

مقام معظم رهبرى، چند ماه مانده به پایان دوره دوم ریاست جمهورى، خود را آماده ترک این مسؤولیت مى‏ نمودند:

«قبل از رحلت‏ حضرت امام که دوران ریاست جمهورى در حال اتمام بود، دست و پایم را جمع مى ‏کردم. مکرر مراجعه مى ‏کردند و بعضى از مشاغل را پیشنهاد مى ‏نمودند. آدمهاى بى‏ مسؤولیت، این مشاغل را پیش خودشان، به قد و قواره‏ من بریده و دوخته بودند! ولى من گفتم که اگر یک وقت امام به من واجب کنند و بگویند شما فلان کار را انجام دهید، چون دستور امام تکلیف است و بروبرگرد ندارد، آن را انجام مى ‏دهم. اما اگر تکلیف نباشد - و من از امام خواهش خواهم کرد که تکلیفى به من نکنند تا به کارهاى فرهنگى بپردازم - دنبال کارهاى فرهنگى مى‏ روم.»  

اما، خداوند حکیم، امر دیگرى را براى این ملت و حضرت آیت الله خامنه ‏اى مقدر فرموده بود که با رحلت‏ حضرت امام (ره)، این تقدیر جارى شد. رهبرى، همچنان که تمامى مسؤولیتها را به صورت تکلیف پذیرفته بودند، در قبال مسؤولیت رهبرى نیز تا آن‏گاه که بر عهده ایشان تکلیف نشد، قدمى براى این مسؤولیت‏ برنداشته و حتى فکر آن را نیز نمى‏کردند.  

«آنچه که در خصوص تعیین رهبر واقع شد و بار این مسؤولیت، بر دوش بنده‏ کوچک ضعیف حقیر گذاشته شد، براى خود من حتى یک لحظه و یک آن از آنات گذشته‏ زندگى، متوقع و منتظر نبود. اگر کسى تصور کند که در طول دوران مبارزه و بعدا در طول دوران انقلاب و مسؤولیت ریاست قوه‏ اجرایى، حتى یک لحظه در ذهن خودم خطور مى ‏دادم که این مسؤولیت‏ به من متوجه خواهد شد، قطعاً اشتباه کرده است. من، همیشه خودم را نه فقط از این منصب بسیار خطیر و مهم، بلکه حتى از مناصبى که به مراتب پایینتر از این منصب بوده است - مثل ریاست جمهورى و دیگر مسؤولیت هایى که در طول انقلاب داشتم - کوچکتر مى ‏دانستم.  

یک وقتى خدمت امام قدس سره این نکته را عرض کردم که گاهى نام من در ردیف بعضى از آقایان آورده مى‏شود، در حالى که در ردیف آنها نیستم و من یک آدم کوچک و بسیار معمولى هستم. نه این که بخواهم تعارف کنم، الان هم همان اعتقاد را دارم. بنابراین، چنین معنایى اصلاً متصور نبود.  

البته در آن ساعات بسیار حساسى که سخت‏ ترین ساعات عمرمان را گذراندیم و خدا مى ‏داند که در آن شب و صبح شنبه چه بر ما گذشت، برادرها از روى مسؤولیت و احساس وظیفه، با فشردگى تمام، فکر و تلاش مى ‏کردند که چگونه قضایا را جمع و جور کنند، مکرر از من به عنوان عضو شوراى رهبرى اسم مى ‏آوردند، که البته در ذهن خودم آن را رد مى ‏کردم، اگر چه به نحو یک احتمال برایم مطرح مى‏شد که شاید واقعاً این مسؤولیت را به من متوجه کنند.  

در همان موقع، به خدا پناه بردم و روز شنبه، قبل از تشکیل مجلس خبرگان، با تضرع و توجه و التماس، به خداى متعال عرض کردم: پروردگارا! تو که مدبّر و مقدّر امور هستى، چون ممکن است ‏به عنوان عضوى از مجموعه‏ شوراى رهبرى، این مسؤولیت متوجه من شود، خواهش مى ‏کنم اگر این کار ممکن است اندکى براى دین و آخرت من زیان داشته باشد، طورى ترتیب کار را بده که چنین وضعیتى پیش نیاید. واقعاً از ته دل مى‏خواستم که این مسؤولیت متوجه من نشود.  

بالاخره در مجلس خبرگان، بحثهایى پیش آمد و حرفهایى زده شد که نهایتاً به این انتخاب منتهى شد. در همان مجلس، کوشش و تلاش و استدلال و بحث کردم تا این کار انجام نگیرد، ولى انجام گرفت و این مرحله گذشت.  

من، همین الان خودم را یک طلبه‏ معمولى و بدون برجستگى و امتیازى خاص مى ‏دانم، نه فقط براى این شغل با عظمت و مسؤولیت ‏بزرگ، بلکه - همان‏طور که صادقانه گفتم - براى مسؤولیت هاى به مراتب کوچکتر از آن، مثل ریاست جمهورى و کارهاى دیگرى که در طول این ده سال داشتم. اما حالا که این بار را روى دوش من گذاشتند، با قوّت خواهم گرفت، آن چنان که خداى متعال به پیامبرانش توصیه فرمود: «خُذها بِقوّة‏»(3).  

براى این مسؤولیت، از خدا استمداد کردم و باز هم استمداد مى ‏کنم و هر لحظه و هر آن، در حال استمداد از پروردگار هستم تا بتوانم این مسؤولیت را در حد وسع خودم - که تکلیف هم بیش از وسع نیست - با قدرت و قوت و حفظ شان والاى این مقام، حفظ کنم و انجام بدهم. این، تکلیف من است که امیدوارم ان شاء الله شمول لطف و ترحم الهى و دعاى ولى عصر (عج) و مؤمنین صالح باشم.  

حضرت امام خمینى «قدس سره»، با روشن‏ بینى الهى خود، اخلاص و توانایى حضرت آیت الله خامنه‏ اى را در اندازه‏ هاى رهبرى ملت مى ‏دیدند و گاه به اشاره و گاه به تصریح این موضوع را مطرح مى ‏فرمودند.  

حجت الاسلام و المسلمین، مرحوم حاج سید احمد آقا خمینى (ره) نقل مى ‏کنند:

«وقتى که آیت الله خامنه‏اى در سفر کره (شمالى) بودند، امام گزارشهاى آن سفر را از تلویزیون مى‏دیدند. از آن منظره‏ى دیدار از «کره‏» استقبال مردم و با سخنرانیها و مذاکرات خود در آن سفر خیلى جالب بود و امام گفته بودند، الحق ایشان شایستگى رهبرى را دارند.»

و در پیامى پس از انتخاب حضرت آیت الله خامنه ‏اى به رهبرى، خطاب به ایشان خاطرنشان کردند:

حضرت امام بارها از جناب عالى به عنوان مجتهدى مسلم و بهترین فرد براى رهبرى نام بردند.

حجت الاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى نیز یک نمونه دیگر از اشارات حضرت امام را بیان مى‏کنند:

«در جلسه ‏اى با حضور سران سه قوه، آقاى نخست وزیر (موسوى) و حاج احمد آقا در محضر امام بحث‏ شد. حرف ما با حضرت امام این بود که اگر این قضیه اتفاق بیافتد،  ما بعداً با قانون اساسى مشکل داریم، زیرا ممکن است ‏خلأ رهبرى پیش بیاید. ایشان گفتند: «خلأ رهبرى پیش نمى ‏آید و شما آدم دارید.» گفتم: «چه کسى؟» ایشان در حضور آقاى خامنه‏ اى گفتند: «این آقاى خامنه ‏اى‏».

خانم زهرا مصطفوى دختر گرامى حضرت امام (ره) مى‏ گویند:

«من مدتها قبل از برکنارى قائم مقام رهبرى شخصاً، از محضر امام درباره رهبرى پرسیدم و ایشان از آیت الله خامنه ‏اى نام بردند و پرسیدم که آیا شرط مرجعیت و اعلمیت در رهبرى لازم نیست، و ایشان نفى کردند و از مراتب علمى ایشان پرسیدم و صریحاً فرمودند که «ایشان اجتهادى را که براى ولى فقیه لازم است، دارد».  (9)

در جلسه فوق العاده مجلس خبرگان که پس از رحلت‏ حضرت امام (ره) تشکیل شد، بحث روى شوراى رهبرى بود که هم حضرت آیت الله خامنه‏ اى و هم حجت الاسلام والمسلمین آقاى هاشمى رفسنجانى با آن موافق بودند، اما قضاى الهى چیز دیگرى بود و اصرار مقام معظم رهبرى در آن مجلس، مبنى بر عدم پذیرش این مسؤولیت، به رغم استدلال هایى که مى ‏فرمودند، مقبول نیفتاد و رداى مبارک رهبرى امت‏ بر دوش تواناى ایشان قرار گرفت.  

«بعد از رحلت امام (ره)، در آن روز اول که در مجلس خبرگان شرکت کردند، بنده هم عضو مجلس خبرگان بودم. و بالآخره اسم این بنده‏ حقیر به میان آمد و بحث کردند چه کسى را انتخاب کنیم و اتفاق کردند بر این که این موجود حقیر ضعیف را به این منصب خطیر انتخاب بکنند. من فعالیت کردم. مخالفت جدّى کردم، نه این که مى ‏خواستم تعارف بکنم. خدا خودش مى ‏داند که در دل من، در آن لحظات چه مى ‏گذشت.  

رفتم آن‏جا ایستادم و گفتم: «آقایان صبر کنید، اجازه بدهید!» - اینها همه ضبط شده و موجود است، هم تصویر و هم صداى آن هست - شروع کردم به استدلال کردن که من را براى این مقام انتخاب نکنید. هر چه اصرار کردم قبول نکردند. هر چه من استدلال کردم، آقایان مجتهدین و فضلاء که در همان‏جا بودند، استدلال هاى ما را جواب دادند. من قاطع بودم که قبول نکنم، ولى بعد دیدم که چاره‏اى نیست. چرا چاره‏اى نبود؟ زیرا به گفته‏ افرادى که من به آنها اطمینان دارم، این واجب، در من متعیّن شده بود، یعنى اگر من این بار را برندارم، این بار زمین خواهد ماند، این بود که گفتم قبول مى ‏کنم. چون دیدم بار بر زمین مى ‏ماند، براى این که بار بر زمین نماند آن را برداشتم. اگر کس دیگرى آن‏جا بود یا من مى‏شناختم که ممکن بود این بار را بردارد و دیگران هم او را قبول مى‏کردند، یقیناً من قبول نمى‏کردم که این بار را بردارم. بعد هم گفتم: پروردگارا توکل بر تو، و خدا هم تا امروز کمک کرد.»  (10)

در شرایطى خبرگان رهبرى، با سرعت و دقت، اقدام به انتخاب شایسته حضرت آیت الله خامنه‏اى نمودند و معظم له نیز با توکل به خداى متعال آن را پذیرفتند، که دشمن نقشه‏ هاى شومى را براى پس از امام پیش‏بینى کرده بود و در تبلیغات مستمر رادیوها و مطبوعات بیگانه در مدت چند روزه دورانِ بیمارى حضرت امام، کاملاً این امر مشخص بود.  

حضرت آیت الله خامنه ‏اى، در تشریح و توضیح توطئه دشمنان براى پس از رحلت امام بزرگوار (ره)، به شعور و تقواى مردم و معجزه الهى در خنثى کردن این توطئه‏ ها اشاره مى ‏کنند و مى ‏فرمایند:

«با رحلت امام خمینى (ره) طیف وسیع دشمنان اسلام - که در صفوف مقدم معارضه با جمهورى اسلامى بودند - این امید را پنهان نکردند که جمهورى اسلامى در غیاب پدید آورنده و پروراننده‏ خود، نیروى دفاع و رشد را از دست ‏بدهد و چون کودکى بى ‏صاحب، احساس ضعف و درماندگى کند، یا به کلى از پاى درآید و یا به ناچار به دامان این و آن پناه برد! در محاسبات تنگ نظرانه‏ى دشمنان - که همه بى استثناء اسیر محاسبات صددرصد مادى بوده و از فهم روابط معنوى و برکات ایمان و تقوا بى‏نصیبند - نمى ‏گنجد که معجزه‏ الهى در طلیعه‏ى قرن پانزدهم، یعنى حکومت صلاح و دین و حیات دوباره‏ى ارزشهاى اسلامى، آن قله‏ى مرتفعى باشد که دست آلوده‏ى بندگان هوا و هوس به آن نرسد و دیپلماسى زر و زور از به دام افکندن آن، عاجز بماند.»  (11)

حضور ده میلیونى مردم در تشییع بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران و هادى و مرشد خود، و انتخاب بموقع و شایسته آیت الله خامنه‏ اى، معجزه الهى را به نمایش گذاشت و دشمن یک بار دیگر ناکام شد. هرچند دشمنان دلخوش کرده بودند که حضرت آیت الله خامنه‏ اى از اداره نظام در میان این همه دشواری ها، توطئه‏ ها و خباثت هاى جهانى و داخلى، ناتوان مانده و دیر یا زود سکان نظام از دست ولایت فقیه عادل، مجتهد، آگاه، مدیر و مدبر خارج شده و به آرزوى چند ساله خود خواهند رسید! اما آینده نشان داد که حقیقتاً خبرگان رهبرى، به هدایت‏ خداوند و رهنمودهاى حضرت امام «قدس سره» برترین و صالحترین را انتخاب کرده است و راه امام در وجود رهبرى ایشان تداوم یافت و بیمه شد. پیامها و بیانات معظم له، نقطه امید دشمن را کور و امیدهاى ملت‏ بزرگ ایران را شعله‏ ورتر کرد. فریاد رساى ملت که خطاب به امریکاى جنایتکار فرود مى ‏آید، بخوبى نشان از تداوم راه امام دارد.  

 

مرجعیت

یکى از فرازهاى زندگى مقام معظم رهبرى، مسأله مرجعیت ایشان است. پس از رحلت آیات عظام گلپایگانى، مرعشى نجفى و اراکى، حوزه علمیه قم از مراجع ردیف اول و هم سن و سال امام راحل و مورد شناسایى و قبول عامّه، تقریباً خالى ماند و نسلى از مراجع جدید فرا روى ملت مسلمان ایران قرار گرفت. دشمن یک بار دیگر دست به کار شد تا در رحلت حضرت آیت الله العظمى اراکى، در امور اخلال نماید و این طور القا کند که حوزه هاى علمیه درگیر یک جنگ قدرت شده و خواهند شد آنها نه مقام مرجعیت را مى شناختند و نه علماء و مراجع حوزه عملیه قم و نه ملت بزرگ ایران را، و چون همیشه با تحلیل غلط و نارساى خود، زمینه یک شکست سنگین دیگر را براى سیاست خود فراهم آوردند، مقام معظم رهبرى به افشاى توظئه دشمن و آگاه کردن ملت ایران پرداختند و نقش رهبرى خود را بخوبى ایفا نمودند. اولین القاى دشمن این بود که مردم دیگر را به روحانیت، مثل گذشته علاقه ندارند و از آنها زده شده اند.

«وانمود مى ‏کردند که ملت ایران از روحانیت زده شده است؛ علاقه‏یى به روحانیت ندارد. بله یک روزى در گذشته‏ها اوایل انقلاب، قبل از انقلاب روحانى براى مردم خیلى عزیز بود، حالا دیگر ملت ایران نه، اعتنایى به روحانیون ندارند؛ این را مى‏خواستند جا بیاندازند. حالا این سه مطلب. البته حرفهاى دیگرى هم مى‏زدند حالا خواهم گفت بعضى‏هایش را. روز وفات این بزرگوار، تهران منقلب شد. ایران منقلب شد؛ ایران منقلب شد. هر جایى در هر شهرى که شما مى‏رفتید - ما خبرها را داشتیم - مردم در مسجد جامع، در مراکز عمده، در بقاع متبرکه اجتماع کردند با این‏که جنازه در تهران بود. آن روز حقیقتا تهران یک روز استثنایى را گذراند، تهرانى‏ ها که بودند و دیدند، دیگران هم از تلویزیون دیدند. البته من به شما عرض کنم دوربین نمى‏تواند آن واقعیت را نشان بدهد، خیلى عظیم بود. جوانها، من دیدم جوانهایى را که یک پنجم سن این بزرگوار سنشان بود، یک چهارم سن این بزرگوار متوّفى سنشان بود، مثل ابر بهار اشک مى‏ریختند. براى چه گریه مى‏کردید آقا جان؟ چرا؟ چه علتى داشت که این پیرمرد 103 ساله که یک بار هم در عمر او را شما ندیده بودید، اصلا تا سه، چهار سال پیش که او را نمى‏شناختید، علماء مى‏شناختند، بزرگان مى‏شناختند، حوزه‏ها مى‏شناختند، شما که نمى‏شناختید او را. سه، چهار سال است که این بزرگوار را شناخته‏اید. چرا این‏جور گریه مى‏کنید؟ چرا این‏جور ایران منقلب است؟ چرا این‏جور زنها به سینه خودشان مى‏کوبند و گریه مى‏کنند و اشک مى‏ریزند؟ مردهاى بزرگ اشک مى‏ریزند، در آن اجتماع عظیم خودشان را مى‏خواهند برسانند به این جنازه یک دستى به این جنازه برسانند، چرا؟ علت چیست؟ علت این چند چیزى است که عرض مى‏کنیم. چون مردم ایران براى مرجعیت همچنان آن مقام والا و عظیم را معتقدند. چون مردم ایران از ته دل روحانیت را دوست مى‏دارند. البته نه هر روحانى نما را، روحانى واقعى را، عالم دین را. نه آن روحانى نمایى که دشمن مى‏خواهد بجاى روحانى در میان مردم او را جا بزند، نه. او را مردم متنفرند ازش. اما روحانى واقعى را مردم دوست مى‏دارند. چون مردم معتقدند که با اسلام مى‏شود به دنیا و آخرت آباد رسید. از اسلام نیکى دیده‏اند، اسلام به آنها آزادى داده است، عزت داده است، اسلام به این ملت رهایى از دست ستمگران و دستگاه‏هاى فاسد داد. آقایان غیر از آن 2500 سالى که مى‏گفتند: 2500 سال پادشاهى ایران که ما درست خبرى نداریم، خودشان هم خبر نداشتند و همین‏جورى مى‏گفتند. همین یکى دو قرن اخیر که بر این مملکت گذشت در زیر سایه‏ى سنگین و شوم پادشاهان پهلوى و قاجار، پدر این ملت در آمد. ایران از عظمت و عزت تاریخى خودش ساقط شد. از کاروان علم عقب افتاد، از کاروان تمدن عقب افتاد، در سیاست عقب افتاد، در اقتصاد عقب افتاد، منابع حیاتى‏اش را از دست داد؛ مردم اینها را از سلطنت دیدند. که آنها را نجات داد؟ که آنها را بیدار کرد؟ آن مرد روحانى بزرگ، پیش کسوتى روحانیون، پیشقدمى روحانیون، مردم دوست مى‏دارند علماى واقعى دین را. هر وقتى در این مملکت یک نغمه‏ى آزادى واقعى بوده است، رهبرش روحانیون بوده‏اند. این تاریخ است. تاریخى که روحانیون ننوشته‏اند؛ تاریخى که دشمنان روحانیون نوشتند اما اعتراف کردند به این حقیقت. این را مردم نشان دادند. این تبلیغات پس بنابراین نقش برآب شد.»

 تبلیغات دیگر دشمن در چنین ایامى، این بود که نسل مرجعیت تمام شد و دیگر کسى شایسته و در حدّ مرجعیت نیست!! لکن با انتشار فهرست اسامى علماى شایسته مرجعیت از سوى جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم، این تبلیغات نیز خنثى شد.

«تبلیغ کردند که در جامعه‏ ایران دیگر کسى که شایسته مرجعیت باشد نیست. مردم دیدند در مقابل چشم خودشان که ناگهان فهرستى از علماى شایسته‏ مرجعیت از طرف خبره هاى فن منتشر شد. کسانى که مى‏توانند بشناسند، حوزه ‏ها دست آنهاست، قوام حوزه ‏ها به آنهاست، آنها مى‏توانند بگویند. البته آقایان 6 - 5 نفر را معین کردند، معرفى کردند، خب این‏جور مصلحت دانستند که 6 - 5 نفر را بگویند، دیگر صد نفر را که نمى‏شود گفت، اما من به شما عرض کنم امروز در حوزه‏ى علمیه‏ى قم کسانى که لایق مرجعیتند اگر بخواهیم بشماریم، از صد تا هم بیشترند. لایق مرجعیتند؛ تو همین حوزه قم. شش نفرشان حالا آن بزرگانى بودند که آنها اسم آوردند؛ فقط آنها نیستند. دو نفرشان را جامعه‏ى روحانیت مبارز اسم آورد، فقط آنها نیستند؛ صد نفر حداقل (هستند.) مى‏گویند آقا ریشه‏هاى کهن تمام شد، نسل علماى بزرگ. شما چه مى‏فهمید علماى بزرگ کى‏اند حوزه ‏ها چیست؟ این آقایان سیاستمدارهاى انگلیس و امریکا و خبرگزاریهاى دنیا واضح‏ترین مسائل ملت ما را نمى‏توانند تحلیل کنند، واضح‏ترین مسائل ملت ما را نمى‏توانند بفهمند و تحلیل کنند؛ اگر مى‏توانستند بفهمند، این‏قدر شکست نمى‏خوردند از ملت ایران؛ قادر به تحلیل نیستند. آن وقت وارد اظهار نظر در امر حوزه‏ها مى‏شوند که از پیچیده‏ترین مسائل است. اهل حوزه مى‏دانند که لیاقت دارند کى ندارد. شما چه مى‏فهمید که علماى بزرگ نسلشان برافتاده است، یا برنیافتاده است؟ بعد از رحلت امام، چهار تا مرجع درجه‏ ى یک از دنیا رفته ‏اند. البته بیشتر، اما حالا آن چهارنفرى که خیلى معروف بودند. مرحوم آیة اللّه ‏العظمى اراکى، آیت ‏اللّه ‏العظمى گلپایگانى، آیت ‏اللّه‏ العظمى خویى، و آیت‏ اللّه‏ العظمى مرعشى این چهار نفر. غیر از مرحوم اراکى که صد و سه سال سنشان بود، آن بقیه حول و حوش نود سال سنشان بود. یعنى در سال چهل که مرحوم آیت ‏اللّه‏ العظمى بروجردى از دنیا رفت، این آقایان نود ساله چند ساله بودند؟ نزدیک شصت ساله، حول و حوش 60 سالگى بودند. الان نود سالشان بود، سى و سه سال قبل از این، بین پنجاه و هفت، هشت سال تا شصت و دو سه سال سنشان بود. همیشه همین‏جور است. آن روزى که مرحوم آقاى خویى، مرحوم آقاى گلپایگانى، مرحوم آقاى مرعشى براى مردم به عنوان مرجع معرفى شدند سنشان از این کسانى که امروز به عنوان مرجع معرفى شدند بعضى کمتر بود، بعضى هم هم سن اینها بودند تقریبا. چى چى شما بیخود دهن مى‏جنبانید که نسل علماى حوزه تمام شد. شما چه مى‏دانید علماى حوزه که‏ اند، چه اند، نسلشان کدام است، (که) بى‏خود اظهار نظر مى‏کنید؟»

 مسأله دیگرى که استکبار روى آن سرمایه گذارى تبلیغى وسیعى انجام داد، معرفى افرادى به عنوان ذى‏صلاح و شایسته به مردم ایران بود!! آنان تلاش مى­کردند تا عناصر مورد نظر را که به گونه‏اى در آنان سستى یا ضعف در اعتقاد نسبت به انقلاب اسلامى و راه امام خمینى (قدس سره) و یا علاقه و تمایلى نسبت به خود در آنها احساس مىکردند، جا بیندازند!! درست همان کارى که رژیم ستمکار پهلوى پس از رحلت مرحوم آیت الله العظمى بروجردى انجام داد تا از یک طرف توجه و مرجعیت را از حوزه علمیه قم به نجف انتقال دهد و از سویى دیگر، مرجعیت را در داخل در فرد مورد نظر که نسبت به رژیم شاه خوشبین بود، سوق دهد!. القاى جنگ قدرت هم به موازات مسأله فوق، از نظر بیگانگان دور نمانده و به شدّت در این زمینه فعالیت مى­کردند.

«یک حرف دیگر این‏که شروع کردند کسان خاصى را به اسم معرفى کردن. فلان کس از همه بالاتر است، فلان کس از همه بالاتر است، بنا کردند براى مردم مسلمان حکم دادن، فتوا صادر کردن. در امر مرجعیت، مردم از همه جا سختگیرترند، حقش هم هست. من هم به شما عرض مى‏کنم عزیزان من در امر مرجعیت سخت‏گیر؛ باشید. نبادا احساسات شما را به یک سمتى بکشاند. سخت‏گیر همان طرق شرعى‏یى که وجود دارد. شاهد عادل، آن هم نه یکى، دو تا. آن هم نه هر دو شاهد عادلى؛ شاهد عادل خبره، این کاره، که بشناسند. او باید شهادت بدهد که فلان کس جائز التقلید است، شایسته‏ ى تقلید است تا بشود از او تقلید کرد.

آن وقت این آقایان از ملت ایران که در کار تقلید این‏قدر سخت‏گیر است توقع دارند که حرف فسّاق و فجّارى که رادیوى بى‏بى‏سى و رادیوى صهیونیستى را اداره مى‏کنند، گوش کنند. آنها مى‏گویند که فلان آقا از همه بهتر است، مردم بروند از فلان آقا تقلید کنند. عجب خیال باطلى! آن کسانى که آنها اسم آوردند اگر هم شانس اندکى داشتند که عده‏ ای به آنها مراجعه کنند بعد از آنى که آنها اسم آوردند، بدون تردید این شانس کم شد. عده‏یى از مردم این کشور، بلکه اکثریت مردم مؤمن کشور ما، از بس دروغ شنیدند از این رادیوهاى بیگانه، از بس خباثت و ملعبت از اینها دیدند، هرچه آنها بگویند به عکسش مى‏کنند. اگر آنها گفتند از فلان کس تقلید کنید، از او تقلید نمى‏کنند. اگر روى کسى تکیه کردند، گفتند از او تقلید نکنید مردم از او تقلید مى‏کنند. این عادت مردم ماست. عادت درستى هم هست. امام (رضوان‏ اللّه‏ علیه) هم مى‏فرمود که رشد در خلاف این رادیوهاى بیگانه و تبلیغات دشمن است. هرطرفى که آنها مى‏روند بدانید که آن طرف، طرف باطل است، طرف ضدش طرف حق است. مردم ما با این موضع ‏گیریها تو دهن تبلیغات خصمانه‏ى دشمن در قضیه مرجعیت زدند.

بنده هم واقعا باید از مردم که زبان شکرگزارى ما واقعا از شما ملت ایران نداریم، خیلى در این قضیه‏ رحلت مرحوم آیة اللّه ‏العظمى اراکى و موضع‏گیریها و حضور در تشییع و حضور در نماز و حضور در مجالس فواتح واقعا سنگ تمام گذاشتند ملت.از آقایان قم و تهران هم که یک فهرستى درست کردند از کسانى که مردم مى‏توانند از آنها تقلید کنند و دادند به مردم از آنها هم واقعا باید تشکر کرد، به وظیفه‏ خودشان این‏جا عمل کردند. البته نمى‏شود گفت آنهایى که توى آن فهرست نیستند از اینهایى که توى این فهرست هستند کمترند؛ من نمى‏توانم این را عرض بکنم. عرض کردم الان اگر شما بروید قم حداقل صدنفر را مى‏توانید پیدا کنید که مى‏شود اسمشان را فهرست کرد، گفت از این آقا مى‏شود تقلید کرد،از این آقا مى‏شود تقلید کرد. عجله‏ ای ندارند. بر خلاف گفته‏ دشمن که این - این هم یک نکته اساسى است -  که این‏جور وانمود کرد که یک جنگ قدرتى است در ایران بر سر مرجعیت. گفت: «کافر همه را به کیش خود پندارد.» اینها خودشان براى در دست گرفتن یک قدرت کوچک در این کشورهاى اروپایى و در امریکا و این جاهایى که با تمدن مادى اداره مى‏شود براى شهردارى شهردار شدن در فلان ایالت یا فلان شهر، براى گرفتن فلان کرسى نمایندگى، حاضرند همه‏ى مقدسات را زیر پا بگذارند که به این مقام برسند. خودشان این‏جوریند دیگر.

افسوس مى‏خورم من که شما مردم عزیزمان فرصت ندارید بعضى از نوشته ‏ها و اطلاعاتى را که ما با آنها سروکار داریم ببینید تا بدانید که چه‏قدر دنیا در مقام پرستى و جاه‏طلبى سطحش نازل است. همین شخصیتهایى که مى‏بینید در دنیا چهرههاى مرتب و منظم، اطو کشیده، کروات بسته با لبخندهاى مصنوعى جلوى دوربینهاى تلویزیون ظاهر مى‏شوند اینها براى گفتن این مقام به همه‏ى جنایتهایى که ممکن بود حاضر بودند دست بزنند. اغلب این‏جورند. بنده یک کتابى خواندم درباره‏ى حادثه‏یى در امریکا - یک کتاب کاملا مستند و صحیح - یک حقایق عجیب و تکان دهنده‏ اى را اصلا بیان مى‏کند که براى تصدى فلان پست چه گروه‏هایى و چگونه با هم جنگیدند. خیال مى‏کنند این‏جا هم این‏جورى است. مرجعیت هم این‏جورى است. نه آقا، اشتباه کردید. هیچ جنگ قدرتى نیست، هیچ دعوایى نیست.

در باب مرجعیت آن کسانى که با وجود شایستگى یک کلمه از خودشان اسم نمى‏آورند تا سى سال مى‏گذرد، بعد از سى سال، یا چهل سال به فکر آنها مى‏افتند، مى‏روند پیششان، اصرار مى‏کنند، بعد از اصرار رساله مى‏دهند مثل مرحوم آیةاللّه ‏العظمى اراکى ما زیاد داریم. همین الان در قم کسانى هستند از همین عده‏یى که شایسته‏ى مرجعیتند، اگر هزار نفر بروند پیششان، هزاران نفر بروند بخواهند اینها را بکشانند توى میدان، مى‏گویند ما نمى‏آییم آقا. هستند، الحمدللّه هستند، همین الان هستند. کسانى هستند که بر زبان هم جارى نمى‏کنند، خودشان را اعلم از همه مى‏دانند، غالبا مجتهدین خودشان را اعلم از دیگران مى‏دانند. اما البته همه نمى‏گویم غالبا این‏جورند - اما با وجود این‏که خود را اعلم از دیگران مى‏دانند، این را حتى بر زبان جارى نمى‏کنند. این‏جوریند اینها. حاضر نیستند خودشان را مطرح کنند، حاضر نیستند بیایند توى میدان. بعد از رحلت مرحوم آیةاللّه‏ العظمى بروجردى همین امام بزرگوارى که شما دیدید دنیایى را متوجه به خود کرد و مشت او آن چنان گنجایش داشت که مى‏توانست بشریت را در مشت بگیرد، همین آدم رساله نداد، رفت تو خانه نشست. هر چه اصرار کردند، رساله نداد. بنده خودم جزء کسانى بودم که به ایشان عرض کردم آن وقت، جواب نمى‏داد ایشان. مى‏گفت آقا هستند آقایان. تا این‏که بالاخره یک عده‏یى رفتند، ایشان را وادار کردند، فتاواى ایشان معلوم بود، رساله‏ى ایشان را تنظیم کردند، دادند بیرون. از این قبیل فراوان. همین الان کسانى هستند از بزرگان در گوشه و کنار حوزه‏ها سى سال پیش، بیست سال پیش اینها شایسته بودند که اسمشان آورده بشود نه خودشان اسم خودشان را آوردند، نه به آنهایى که مى‏شناختند اجازه‏ى این کار را دادند، دیگران هم که نمى‏شناختند. چه جنگ قدرتى؟! بیشترین کارى که ممکن است در کسانى که اطراف  مرجعیتند کسى انجام بدهد، این است که تعدادى رساله‏ خودش را چاپ کند، بگذارد آن‏جا توى خانه ‏اش؛ همین. اگر کسى آمد، بگوید آقا این هم رساله‏ ما است بگیر، برو. بیشترین کارى که مى‏کنند این است، بیشتر از این کارى نمى‏کنند. رادیوها را پر کردند که آقا جنگ قدرت، جنگ قدرت. چه جنگ قدرتى؟!» (14)

 جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم در یک فهرست، اسامى واجدین شرایط مرجعیت را براى ملت ایران انتشار داد. این اسامى که در فاصله کوتاهى پس از رحلت حضرت آیت الله العظمى اراکى «رضوان الله علیه» انتشار یافت، ملت ایران را از لحاظ انتخاب مرجع تقلید آسوده خاطر نمود. در این فهرست، نام مقام معظم رهبرى نیز دیده مىشد، که معظم له، به خاطر حضور مراجع عالیقدر در حوزه علمیه قم براى مردم ایران، به دلیل آشنایى خویش به مسائل جهان اسلام و بین المللى، افتاء و مرجعیت مسلمانان بلاد اسلامى را پذیرفتند:

«عزیزان من. در این قضیه‏ مرجعیت، موضوع این‏جورى نیست. باربر زمین نمى‏ماند. متوقف به فرد نیست این قضیه. بله آقایان، فهرست دادند اسم این حقیر را هم توى آن فهرست آوردند، اما اگر از من سؤال مى‏کردند من مى‏گفتم نکنید این کار را. بدون اطلاع من این کار را کردند. من بعد از آنى که اعلامیه‏ شان صادر شده بود خبر شدم، والّا نمى‏گذاشتم. حتى من به تلویزیون اطلاع دادم، و گفتم اگر آقایان ناراضى نمى‏شوند، اعلامیه‏ آنها را که مى‏خوانید اسم مرا نخوانید. بعد گفتند نمى‏شود، تحریف اعلامیه است آقایان نشسته ‏اند، چند ساعت جلسه کردند نمى‏شود. لذا بود که دادند.

من حالا به شما عرض مى‏کنم، ملت عزیز! عزیزان من! آقایان محترم و بزرگانى که از گوشه و کنار گاهى به بنده پیغام مى‏دهند رساله یا چه، من بار فعلیم خیلى سنگین است. بار رهبرى نظام جمهورى اسلامى و مسؤولیت هاى عظیم دنیایى، مثل بار چند تا مرجعیت است. این را شما بدانید. چندتا مرجعیت را اگر روى همدیگر بگذارند بارش ممکن است به این سنگینى بشود. ممکن است. گمان هم نمى‏کنم. الان ضرورتى نیست. بله، اگر العیاذ باللّه وضع به جایى مى‏رسید که من مى‏دیدم چاره اى نیست، مى‏گفتم عیبى ندارد. من شانه‏ام با همه‏ى ضعف و فقرى که دارم، به فضل پروردگار آن‏جایى که ناچار باشم - یعنى ضرورى باشد - ده تا بار این‏جورى را هم حرفى نداشتم که روى دوش خودم بگذارم؛ اما الان آن‏جورى نیست. الان نیازى نیست. این همه مجتهدین هستند بحمداللّه. حالا من قم را اسم آوردم، غیر قم هم هستند، مجتهدینى هستند، افراد شایسته اى هستند. چه لزومى دارد که حالا این بار سنگین را که خداى متعال گذاشته است بر دوش نحیف این حقیر ضعیف، این بار را هم بگذارند رویش. احتیاجى به این معنا نیست. پس این کسانى که اصرار مى‏کنند که آقا رساله بدهید، رساله بدهید، توجه بکنند، من براى خاطر این است که استنکاف مى‏کنم از قبول بار مسؤولیت مرجعیت. چون هستند آقایان بحمداللّه؛ نیازى به این معنا نیست.

البته، خارج از ایران حکم دیگرى دارد. بار آنها را من قبول مى‏کنم. چرا؟ براى خاطر این‏که آن بار را اگر من بر ندارم ضایع خواهد شد. آن روزى که احساس بکنم که این آقایانى که امروز بحمداللّه در این‏جا هستند و بعقیده من کافى هستند و کفایت لازم بلکه فوق اندازه‏ى ضرورى را هم امروز در قم مى‏بینیم وجود دارد براى تحمل بار مسؤولیت، آن روزى که این آقایان بتوانند بار خارج را هم تحمل کنند، آن‏جا باز من مى‏کشم کنار. امروز من درخواست شیعیان خارج از ایران را قبول مى‏کنم براى خاطر این‏که چاره‏اى نیست. مثل همان جاهاى دیگر است که ناگزیر هستیم. اما در داخل ایران هیچ احتیاجى نیست، وجود مقدس ولى‏عصر (ارواحنا فداه و عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف) خود ناظر و حافظ و نگهبان حوزه‏هاى علمیه است؛ حافظ و پشتیبان علماى بزرگ است؛ هدایت کننده‏ دلهاى مراجع و دلهاى مردم است. امیدواریم خداى متعال این مرحله را هم براى ملت ایران مرحله‏ى مبارکى قرار بدهد.»

 مجموعه استفتاءات معظم له (در دو بخش عبادات و معاملات) به زبانهاى عربى و برخى زبانهاى دیگر، براى خارج از کشور، چاپ و منتشر شد و مورد استقبال فراوان مؤمنین از اقصى نقاط جهان قرار گرفت.

البته عدم قبول مسؤولیت مرجعیت براى داخل کشور از طرف معظم له، به معناى عدم جواز تقلید از ایشان نبود و لذا سیل استفتاءات (همچون قبل از آن) از داخل و خارج به دفتر سرازیر بود و جمع کثیرى از ملت شریف ایران هم معظم له را به عنوان مرجع تقلیدشان انتخاب کرده بودند. بنابراین، پس از مدتى، با احساس نیاز فراوانى که بود و اصرار بسیار زیاد برخى از بزرگان، معظم له اجازه انتشار مجموعه استفتاءات فوق را به فارسى هم دادند.

امید است با تکمیل رساله عملیه ـ که توسط معظم له در دست تدوین است ـ مؤمنین مشتاق داخل و خارج کشور از آن بهره مند شوند.





زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(7) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:44 صبح)
دوره دوم ریاست جمهورى

در مرداد ماه سال 64، انتخابات چهارمین دوره ریاست جمهورى برگزار شد.در این دوره نیز مقام معظم رهبرى، بنا به توصیه دوستان و تکلیف حضرت امام (ره) نامزد شدند. با توجه به حجم بسیار پایین تبلیغات و اقتضاى زمان که مردم نسبتا احساس ضرورت کمترى براى حضور در پاى صندوقهاى راى مى ‏کردند، تعداد 630/244/14 نفر از مردم در انتخابات ریاست جمهورى شرکت نمودند و مقام معظم رهبرى با 870/203/12 راى و کسب 67/85 درصد آراى مردم به ریاست جمهورى ایران انتخاب شدند. این راى توسط حضرت امام خمینى قدس سره تنفیذ گردید و حضرت آیت الله خامنه‏ اى براى چهار سال دیگر ریاست قوه اجرایى کشور را در دست پرتوان و با صلابت ‏خود گرفتند.

من دو دوره به ریاست جمهورى انتخاب شدم.در هر دوره من قبول نمى ‏کردم.در دوره ‏ى اول، من تازه از بیمارستان آمده بودم.

در عین حال، دوستان گفتند اگر قبول نکنى، این بار بر زمین مى‏ ماند، کسى نیست، ناچار شدم.در دوره‏ ى دوم هم خود امام (ره) به من فرمودند که بر تو متعین است.من رفتم خدمت ایشان گفتم: «آقا من قبول نمى ‏کنم، این دفعه دیگر من به میدان نمى ‏آیم.» گفتند: «بر شما متعین است‏» .یعنى واجب است، واجب کفایى نیست.متعینا بر شما واجب است، عینى است.

اگر بر من واجب عینى باشد، از زیر هیچ بارى دوش خود را خالى نمى ‏کنم.

یکى از فصلهاى پرشور دوره دوم ریاست جمهورى حضرت آیت الله خامنه‏ اى، عزیمت ‏به نیویورک (مقر سازمان ملل متحد) براى شرکت در چهل و دومین جلسه اجلاس عمومى آن سازمان در اواخر شهریور سال 66 مى‏ باشد.معظم له با سخنرانى توفنده و مهم خود، مواضع جمهورى اسلامى را در برابر امریکا و دنیاى استکبارى، با قویترین بیان و استدلال برشمردند و یاد سخنرانى شهید بزرگوار، محمد على رجایى، رئیس جمهورى شهید را زنده کردند.مقایسه این بیانات با سخنرانیهاى قبل و بعد رؤساى جمهورى اسلامى ایران، نشانه‏ هاى بزرگى از عظمت روحى و توکل عظیم و تبعیت مثال زدنى ایشان از حضرت امام خمینى قدس سره را براى مشتاقان روشن مى‏ کند.

معظم له، همچون امام راحل قدس سره، بى‏ توجه به خوش امد یا بدآمد دنیاى استکبارى و تبعات آن، ضمن طرح اندیشه الهى اسلام و ویژگیها و ره آوردهاى پربرکت اسلام، ویژگیهاى بارز انقلاب اسلامى و مواضع اصولى آن را مطرح کرده، سپس به مساله جنگ مى ‏پردازند و آن‏گاه فهرست‏ بلند بالایى از دشمنیها و تجاوزات امریکا را عنوان مى‏ کنند.

بروشنى مى ‏توان فضایى را که این سخنان در مقر سازمان ملل متحد به وجود آورد، متصور شد.امریکا و صهیونیسم بیشترین ضربه را از این افشاگرى جهانى و مستقیم خوردند و خروج نمایندگان آنان، خشم این رژیمها را بر ملا ساخت.مقام معظم رهبرى در خاطرات خود، به انعکاس این نطق اشاره فرموده و یک نمونه از آن را بیان مى‏ فرمایند:

این خاطره را بارها نقل کرده‏ ام که در یکى از مجامع بین المللى که نطق خیلى پرشورى در آن‏جا علیه تسلط قدرتها و نظام سلطه در دنیا ایراد کردم و امریکا و شوروى را در حضور بیش از صد هیات نمایندگى و رؤساى دولتها، به نام کوبیدم و محکوم کردم، بعد از آن نطق، عده ‏ى زیادى آمدند، تحسین و تصدیق کردند و گفتند: «همین سخن شما درست است!» یکى از سران کشورها که یک جوان انقلابى بود - و البته بعد هم او را کشتند - نزد من آمد و گفت: همه ‏ى حرفهاى شما درست است، منتها من به شما بگویم که به خودتان نگاه نکنید که از امریکا نمى ‏ترسید، همه‏ ى اینهایى که در این‏جا نشسته‏ اند، از امریکا مى‏ ترسند! بعد سرش را نزدیک من آورد و گفت: «من هم از امریکا مى ‏ترسم! .» هیبت ابرقدرتى ابرقدرتها، همیشه بیشترین مشکلات آنها را در دنیا حل مى‏ کرده و مى ‏کند.در حقیقت، قدرت و سلاح و پول و سیاست و عقلشان، به مراتب کمتر از هیبتشان است.این هیبت آنهاست که همه را مى ‏ترساند و جرات نمى ‏کنند در مقابل آنها بایستند.حالا این ابرقدرت، با هیبتى قلدرانه که خیلى هم واضح وارد کشورها مى‏ شود و اوضاع را به نفع خود حل و فصل مى ‏کند، یازده سال است‏ با ملت ایران کلنجار مى‏ رود و با انقلاب مى ‏جنگد، براى این که بتواند این انقلاب را از بین ببرد و این نظام را نابود نماید، ولى نتوانسته است.

از آن‏جا که این سخنرانى مشتمل بر یک دوره تاریخ انقلاب اسلامى و وجود بسیارى از حقایق مربوط به آن مى‏ باشد که حاکى از مظلومیت اسلام و این ملت است، براى آگاهى و پندگرفتن نسل جوان، قسمت هاى عمده آن را در انتهاى کتاب در اختیار قرار مى ‏دهیم.

از جمله سفرهاى دیگرى که معظم له به خارج از کشور داشتند، سفرى بود که به «کره شمالى‏» کردند.این سفر مورد توجه حضرت امام خمینى قدس سره قرار گرفت و به گفته مرحوم حاج احمد آقا خمینى (ره)، امام مشتاقانه این سفر را از سیماى جمهورى اسلامى ایران پى مى‏ گرفتند و با ملاحظه استقبال مردم از ایشان و مذاکرات معظم له با مقامات کره شمالى، به صلاحیت آیت الله خامنه ‏اى براى رهبرى اشاره فرمودند:

وقتى که آیت الله خامنه ‏اى در سفر کره [شمالى] بودند، امام گزارشهاى آن سفر را از تلویزیون مى ‏دیدند.از آن منظره دیدار از «کره‏» ، استقبال مردم و با سخنرانیها و مذاکرات خود در آن سفر، خیلى جالب بود و امام گفته بودند (الحق ایشان شایستگى رهبرى را دارند) . 

حضرت امام (ره) با توجه به ویژگیها و شایستگیهاى بى ‏چون و چراى آیت الله خامنه‏ اى، علاقه وافرى به ایشان داشتند و به همین دلیل، خطاب به ایشان مى ‏فرمودند:

هر موقعى که تو به سفر مى ‏روى، من مضطرب هستم که برگردى، خیلى سفر نرو.  

سفرهاى آیت الله خامنه ‏اى در داخل و خارج و بخصوص دیدارهاى بین المللى ایشان، رهآوردهاى بزرگى براى انقلاب اسلامى داشت.شناساندن انقلاب اسلامى و اصول اساسى و ارزشهاى والاى آن، حقانیت جمهورى اسلامى در دفاع مقدس علیه استکبار جهانى، تبیین مواضع جمهورى اسلامى نسبت ‏به مسائل مختلف جهانى، توضیح مسائل داخلى و زدودن شبه ه‏ها و تردیدها از اذهان، تشریح انقلاب و دمیدن روح خودباورى و امید در مسلمانان و مستضعفان جهان و بالاخره انعکاس توجه و محبت‏ حضرت امام قدس سره به مردم محروم، مسلمان و مستضعف جهان از یک طرف و انعکاس علاقه‏ ها و محبتها و تاسى مسلمانان و مستضعفان به راه امام و پیام روشن انقلاب از طرف دیگر، بخشى از این رهآوردهاست.معظم له در طول مسؤولیتهاى خویش به کشورهاى سوریه، لیبى، پاکستان، هند، چین، الجزایر، موزامبیک، انگولا، تانزانیا، زیمبابوه، یوگسلاوى (سابق)، رومانى و کره شمالى سفر فرموده‏ اند.

در خاطرات متعددى که ایشان از این سفرها نقل کرده‏ اند، نکات بسیار و برداشت هاى عالمانه و روشن براى عبرت‏ گیرى وجود دارد و از توجه دقیق ایشان به نکات عبرت‏ آموز دیدارها حکایت دارد.به دو، سه نمونه آن به خاطر همین نکات اشاره مى ‏کنیم:

من به کشورهاى انقلابى جنوب آفریقا - که پنج، شش کشورند - رفته ‏ام و با رهبران انقلابى اینها دیدار کرده‏ ام و خانه‏ ها و قصرها و زندگى و ذهنشان را دیده‏ ام، و ساعتها با آنها حرف زده‏ ام و درست تجربه ‏شان کرده‏ ام.دیدم همان‏گونه که ما انتظار داریم - که بیش از آن، اصلا نمى ‏شود انتظار داشت - یک گروه با تفکر چپ، یک کودتاى نظامى کرده ‏اند و یک حرکت نظامى چریکى یا منظم انجام داده‏اند.بعد هم قدرت را در دست گرفته ‏اند و جاى قدرتمندان قبل از خودشان نشسته‏ اند.

قصرى که قبلا حاکم پرتغالى در کشور موزامبیک در آن استقرار داشت و حکومت مى ‏کرد، همان قصرى بود که «سامورا ماشل‏» ، رهبر انقلابى موزامبیک - که بعد هم کشته شد - در آن‏جا زندگى مى ‏کرد.او از من هم در همان قصر پذیرایى کرد و من دیدم که وضع با گذشته فرق نکرده است.در آن فرشى بود که من مشغول نگاه‏کردن به آن شدم.گفت: «این، از آن فرشهایى است که از زمان پرتغالیها مانده است.» دیدم نه فقط در همان قصر و در همان زندگى و در همان تشریفات زندگى مى‏ کردند، بلکه به همان روش هم زندگى مى ‏کردند! انگار نه انگار که اینها یک گروه انقلابى و مردمی اند، که واقعا مردمى هم نبودند و اصلا در آن‏جا از مردم خبرى نبود.

ما وقتى مى ‏خواستیم وارد سالن میهمانى بشویم، دیدیم در کنار در بزرگى که این سالن را به سالن پذیرایى وصل مى‏ کرد، دو نفر ایستاده‏ اند، درست مثل غلامهاى افسانه‏ اى در دربار سلاطین که در آن، حاکم پرتغالى هم همان‏طور زندگى مى‏ کرده است.واقعا دو نفر غلام سیاه بودند.حالا این دو نفر، سیاه بودند، اما دیگر غلام نبودند، چون خود حاکم هم از همان گروه بود.این دو نفر مامور با لباسهاى مشخصى، غلامگونه دو طرف در ایستاده بودند و باید طورى عمل مى ‏کردند که وقتى سلطان - یعنى همین رهبر انقلابى - با میهمانش که من بودم، در مقابل این در مى‏ رسیدیم، این دولت در به طور برابر و طاقباز، باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند و همین‏کار را هم کردند! من لبخند مى‏ زدم و نگاه مى ‏کردم، بعد هم با او - که خودش را مثل همان حاکم پرتغالى، با همان ژستها گرفته بود - وارد سالن میهمانى شدیم.همه جا همین طور بود.

مسافرتهایى که من به خارج از کشور مى ‏کردم، غالبا به همین کشورهایى بوده است که به اصطلاح در آن جاها انقلابى اتفاق افتاده است.مثلا لیبى، الجزایر، موزامبیک، زیمبابوه، چین و کره‏ ى شمالى، غالبا از این قبیل بوده است.ما زندگى و تفکر و رابطه ‏ى رجال و رهبران انقلابى با مردم را از نزدیک دیده‏ ایم و لمس کرده ‏ایم.هیچ کدام از اینها، مصداقى براى آن مفهومى که از یک انقلاب و حکومت مردمى در ذهنمان هست، نیست.لذا وقتى هم مى ‏میرند، تشییع جنازه‏شان، همان تشییع جنازه‏اى است که براى سلاطین انجام مى ‏گیرد، و نه چیزى بیشتر.از مردم خبرى نیست.مردم در هیچ قضیه‏اى از قضایاى این کشورها، نقش و حضور ندارند، چون در انقلابشان، مردم نقش و حضور نداشتند، کودتایى شده، حزبى سرکار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده و گاهى سالها با هم رقابت کرده‏ اند و جنگ قدرت به راه انداخته ‏اند.

خاطره دیگر:

انقلاب ما بر دوش مردم - به معناى واقعى کلمه - قرار دارد.همه ‏ى ماها شاهد این واقعیت ‏بوده ‏ایم و هیچ‏کس بین ما خبر بیشترى از نفر دیگر ندارد.جمهورى اسلامى هم، همین‏طور پیش آمد.رابطه ‏ى جمهورى اسلامى با مردم، با رابطه ‏ى کشورها و حکومتهاى دیگر، بکلى متفاوت است.مسؤولان درجه ‏ى یک کشور، رئیس جمهور، وزرا و دیگران و دیگران، مظهر مردمى بودنشان این نیست که در کوچه و بازار راه بروند و مثلا خودشان گوشت و نانشان را بخرند.این طبیعى است که علاقه و مراجعات و احتیاج و عشق مردم نمى‏ گذارد.کسى که اشتغال و کار دارد، باید هر دقیقه ‏ى وقتش، صرف کارهاى مهم بشود.معنا ندارد که بگویند شما چرا مثلا ساعتهاى متمادى نمى ‏روید در مسجدى بنشینید، تا مردم بیایند به شما مراجعه کنند! این، عملى نیست.مظهر رابطه‏ى مردم با مسؤولان، اینها نیست.

دیدم بعضى از این بدخواهان و بددلان - اینهایى که از اول انقلاب تا حالا، از هر فرصتى خواستند، استفاده کنند و نقیصه‏اى براى مسؤولان جمهورى اسلامى بتراشند.چند وقت پیش از این مطرح کرده بودند که پادشاه سوئد، خودش با دوچرخه مى‏ رود سبزى مى‏ خرد.اى نادان! پادشاهى که مسؤولیت نداشته باشد، مى ‏تواند ساعتها مثلا در بازى فوتبال، یا در تماشاى فلان نمایش، یا در سایر کارهاى تفریحى، صرف وقت کند.

من به کشورى رفته بودم که رئیس جمهور آن تشریفاتى و نخست وزیرش همه کاره - یعنى رئیس دولت و کشور - بود.از لحاظ تشریفاتى، رئیس جمهور در مراسم استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم چند دقیقه ‏اى با ما بود و سپس رفت و دیگر نیامد، و ما با نخست وزیر آن کشور، مشغول صحبت و مبادله ‏ى نظر و مذاکره و قرارداد شدیم.

رئیس جمهور، اتفاقا کشیش بود.در آن چند لحظه ‏اى که با او بودم، از او پرسیدم که شما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم مى‏ روید و در حال ریاست جمهورى، مراسم مذهبى را انجام مى‏ دهید؟ گفت: «نه، من اصلا وقت نمى‏ کنم به کلیسا بروم! هفته‏ اى مثلا یک بار و یا گاهى چند هفته یک بار - حالا یادم نیست، او زمان دورى را معین کرد - کلیسا مى ‏روم!» بعد صحبت ‏شد، گفت: «من ورزش هم مى ‏کنم و فوتبالیستم (تیم فوتبال داشت) .» گفتم: «شما فرصت مى ‏کنید؟» گفت: «بله، من هر روز فوتبال بازى مى‏ کنم!» یعنى با آن که کشیش بود، اما وقت کلیسا رفتن نمى‏ کرد، ولى هر روز ورزش مى ‏کرد! رئیس جمهورى که در مملکت کاره‏اى نیست، مى‏ تواند ساعتها وقت‏ خودش را براى فوتبال بازى کردن و شرکت در بالماس که و شرکت در ماهیگیرى پاى فلان رودخانه صرف کند.این، مظهر مردمى بودن نیست.مظهر مردمى بودن ما این است که امروز مردم بین خودشان و مسؤولان کشور، فاصله‏ ى حقیقى احساس نمى ‏کنند.این، نعمت ‏بزرگى است.امروز اگر هر یک از آحاد این مردم، با رئیس جمهور این کشور ملاقاتى داشته باشد، احساس نمى ‏کند که با او فرق دارد.آن حالت اشرافیگرى و اوج کاذب طبقاتى که شاید بتوانم بگویم در همه‏ ى حکومتها - تا آن‏جا که ما مى‏ دانیم - وجود دارد، در جمهورى اسلامى نیست.وزرا، جزو همین مردم معمولى کوچه و بازارند.آنها از یک خانواده‏ ى اشرافى جدا نشده‏ اند، به مسند وزارت بیایند.به خاطر مسؤولیت و تخصص و آگاهى، آنها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آورده‏ اند و در راس وزارت گذاشته‏ اند.وقتى هم که از کار منفصل مى ‏شوند، باز سراغ همان شغل قبلیشان مى ‏روند.

یک وقت چندى پیش - دو سال قبل از این - یکى از وزراى زمان ما، از وزارت کنار رفت.همان هفته ‏ى بعدش، عیالش را روى موتور گازى نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! یعنى شان اجتماعى او، این است که حتى یک پیکان ندارد که زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بیاورد.این، چیز خیلى مهمى است.

در دستگاههاى دیگر دنیا، یک وزیر، یا وزیر است‏یا مطرود و معدوم.یک وزیر، از یک خاندان اشرافى جدا مى‏ گردد و مى ‏آید وزیر مى ‏شود.در گذشته، در ایران هم همین‏طور بود.وزرا و رجال دوران پهلوى، غالبا بازماندگان دوره‏ ى قاجار بودند.رژیم عوض شده بود، اما اینها فرزندان همانها بودند، یعنى بازماندگان همان خاندانهاى دوران قاجار، در دوران پهلوى باز امور در دستشان بود.

جمهورى اسلامى، انقلاب و نظام، کارش مردمى است و مردم از ریزترین کارها مطلع مى ‏شوند، مگر آن چیزهایى که گفتنش مفسده‏اى بار بیاورد.در دوران جنگ، چیزهایى بود که گفتنش مفسده داشت، لیکن در غیر این امور، هر چیزى که اتفاق بیفتد، اول بایستى مردم در جریان قرار داده بشوند.در زمان امام (رضوان الله تعالى علیه) همین‏طور بود.هر وقت ‏بنا بود کارى انجام بگیرد، با ایشان مشورت مى‏ شد.از مطالبى که ایشان مکررا مى‏ فرمودند، این بود که کارى که مى ‏کنید، طورى باشد که بتوانید به مردم بگویید، یعنى قابل طرح براى مردم باشد.

معیارها، فهم و درک مردم از انقلاب است.نظام ما، نظام مردمى است، نه نظام حزبى که ریسمانهایش به نقطه‏اى وصل است و در آن نقطه، یک حزب نشسته و هر کارى که مى ‏خواهد، انجام مى ‏دهد.نخیر، این‏جا اجزاى اصلى نظام، در تمام کشور - حتى در روستاها و شهرهاى دور افتاده و در بخشها - پراکنده ‏اند.

جالب است که حضرت آیت الله خامنه ‏اى همه توجه مسؤولان و مردم کشورها را در استقبال پرشکوه از ایشان و هیات همراه، و نفوذ نظرها، سخنرانیها و بیانات خود را در این سفرها، از عظمت و بزرگى حضرت امام خمینى قدس سره و ایستادگى و فداکارى ملت ایران مى ‏دانند.

آن روزى که او [حضرت امام قدس سره] به مردم خطاب کرد و مبارزه را شروع نمود، در بین علما و بزرگان و شخصیتهاى برجسته و انسانهاى لایقى که بودند، انصافا هیچ‏کس گمان نمى‏کرد که مردم پشت‏ سر کسى که صاحب این دعوت و فریاد است، راه بیفتند. البته امام به مردم ایمان داشت و معتقد بود که مى ‏آیند، اما در عین حال، آن دریادلى از توکل به خدا و این که من تکلیفم را عمل مى‏ کنم، مى‏ خواهند بیایند، مى‏خواهند نیایند، مهم بود.خداى متعالى هم قاعده‏اى دارد: «من کان الله کان الله له‏» .

«من اصلح فیما بینه و بین الله اصلح الله فیما بینه و بین الناس‏» .

هرکس بین خود و خدا را درست و اصلاح کند، خدا بین او و مردم را درست‏ خواهد کرد.

در زندانهاى فلسطین، در گوشه ‏ى کشورهاى آفریقایى، در تونس و مراکش، تحت اختناق به نام او شعار مى‏ دهند.چه کسى این کار را کرده است؟ ما تبلیغ کرده ‏ایم؟ آیا دستگاههاى تبلیغى مى‏ توانند بگویند که این کارها را ما کرده ‏ایم؟ من هشت ‏سال رئیس جمهور بودم، مى ‏دانم که در این مملکت چه خبر است.هیچ کس نمى ‏تواند بگوید که اسم امام را من در فلان جا بردم.اسم امام، خودش مثل سرازیر شدن آب در یک سرزمین صاف و مستعد رفت.نمى ‏خواهد کسى آن را پارو بزند، خودش سرازیر مى‏ شود و مى ‏رود، تا چشنده و نوشنده‏ ى خودش را پیدا کند.

در ایام ریاست جمهورى، به یکى از کشورهاى آفریقایى سفر رسمى داشتم.از پلکان هواپیما که پایین آمدم، دیدم که رئیس جمهور آن کشور، مرعوب من شده است.این وضعیت، در چهره ‏اش کاملا آشکار بود.در ماشین تشریفاتى نشستیم، تا ما را به محل مهمانسرا ببرند.در ماشین دیدم که این شخص، بدون آن که خودش بخواهد، یک طرف نشسته و جرات نمى ‏کند به صورت من نگاه کند! من با زحمت و با تبسم و خنده و نرمگویى، یواش یواش او را به صحبت آوردم.وقتى به ایران برگشتم، به امام گفتم، من در آن جا دیدم که اینها در ما رشحه‏ اى از وجود شما را مى‏بینند.

آن رئیس جمهور، در مقابل من که این طور خاضع نبود - من که کسى نبودم - او در مقابل امام خاضع بود، امامى که مظهر انقلاب بود.آن شخص - که نمى ‏خواهم اسمش را بیاورم - نمى ‏توانست ‏خودش را نگهدارد.او یک رئیس جمهور گردن کلفت و معروف حسابى هم است، از این آدمهاى خرده‏ ریز نیست، اما از هیات ایرانى، امام را مى‏ دید و بویش را مى ‏شنید.

حضرت آیت الله خامنه ‏اى، علاوه بر مسؤولیت ‏خطیر ریاست جمهورى، مسؤولیت هاى دیگرى چون ریاست ‏شوراى انقلاب فرهنگى، ریاست‏ شوراى تشخیص مصلحت نظام، نایب رئیس شوراى بازنگرى قانون اساسى، ریاست‏ شوراى سیاستگذارى کشور و عضویت در مجلس اول خبرگان رهبرى را نیز بر عهده داشته ‏اند که بررسى عملکرد و نقش معظم له در هر یک از این مسؤولیتها خارج از حوصله این مجموعه است.

در ماه‏هاى آخر حیات پربار و طیبه حضرت امام قدس سره مساله بازنگرى قانون اساسى و رفع اشکالاتى که در آن بروز کرده بود، به امر حضرت امام (ره) انجام گرفت ‏حضرت امام در حکمى، آیت الله خامنه ‏اى را مامور تشکیل مجلس بازنگرى نموده و اعضاى مجلس و محورهاى مد نظر خویش در بازنگرى را مشخص فرمودند.مجلس بازنگرى تشکیل شد و تغییرات مورد نظر حضرت امام قدس سره در قانون اساسى انجام گرفت، ولى عمر مبارک ایشان براى اتمام آن کفاف نداد و پس از رحلت آن بزرگوار، رفراندوم عمومى انجام و مورد تصویب قاطع مردم متدین ایران قرار گرفت.

متن حکم حضرت امام خمینى قدس سره به شرح ذیل است:

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجت الاسلام آقاى خامنه‏ اى ریاست محترم جمهورى اسلامى ایران دامت افاضاته از آن جا که پس از کسب ده سال تجربه عینى و عملى از اداره کشور، اکثر مسؤولین و دست‏اندرکاران و کارشناسان نظام مقدس جمهورى اسلامى ایران، بر این عقیده‏ اند که قانون اساسى با این که داراى نقاط قوت بسیار خوب و جاودانه است، داراى نقایص و اشکالاتى است که در تدوین و تصویب آن به علت جو ملتهب ابتداى پیروزى انقلاب و عدم شناخت دقیق معضلات اجرایى جامعه، کمتر به آن توجه شده است، ولى خوشبختانه مساله ‏ى تتمیم قانون اساسى پس از یکى، دو سال مورد بحث محافل گوناگون بوده است و رفع نقایص آن، یک ضرورت اجتناب‏ ناپذیر جامعه اسلامى و انقلابى ماست، و چه بسا تاخیر در آن، موجب بروز آفات و عواقب تلخى براى کشور و انقلاب گردد.و من نیز بنابر احساس تکلیف شرعى و ملى خود، از مدتها قبل در فکر حل آن بوده‏ ام که جنگ و مسائل دیگر مانع از انجام آن مى ‏گردید.

اکنون که به یارى خداوند بزرگ و دعاى خیر حضرت بقیة الله - روحى له الفداء - نظام اسلامى ایران راه سازندگى و رشد و تعالى همه جانبه ‏ى خود را در پیش گرفته است، هیاتى را براى رسیدگى به این امر مهم تعیین نمودم که پس از بررسى و تدوین و تصویب موارد و اصولى که ذکر مى ‏شود، تایید آن را به آراى عمومى مردم شریف و عزیز ایران بگذارند.

الف - حضرات حجج اسلام و المسلمین و آقایانى که براى این مهم در نظر گرفته ‏ام:

1- آقاى مشکینى 2- آقاى طاهرى خرم آبادى 3- آقاى مؤمن 4- آقاى هاشمى رفسنجانى 5- آقاى امینى 6- آقاى خامنه ‏اى 7- آقاى موسوى (نخست وزیر) 8- آقاى حسن حبیبى 9- آقاى موسوى اردبیلى 10- آقاى موسوى خوئینى 11- آقاى محمدى گیلانى 12- آقاى خزعلى 13- آقاى یزدى 14- آقاى امامى کاشانى 15- آقاى جنتى 16- آقاى مهدوى کنى 17- آقاى آذرى قمى 18- آقاى توسلى 19- آقاى کروبى 20- آقاى عبد الله نورى که آقایان محترم از مجلس خبرگان و قواى مقننه و اجراییه و قضاییه و مجمع تشخیص مصلحت و افراد دیگر و نیز پنج نفر از نمایندگان مجلس شوراى اسلامى به انتخاب مجلس انتخاب شده ‏اند.

ب - محدوده‏ى مسائل مورد بحث:

1- رهبرى 2- تمرکز مدیریت قوه مجریه 3- تمرکز در مدیریت قوه قضائیه 4- تمرکز در مدیریت صدا و سیما به صورتى که قواى سه گانه در آن نظارت داشته باشند. 5- تعداد نمایندگان مجلس شوراى اسلامى 6- مجمع تشخیص مصلحت‏ براى حل معضلات نظام و مشورت رهبرى به صورتى که قدرتى در عرض قواى دیگر نباشد 7- راه بازنگرى به قانون اساسى. 8- تغییر نام مجلس شوراى ملى به مجلس شوراى اسلامى.

ج - مدت براى این کار، حد اکثر دو ماه است.

توفیق حضرات آقایان را از خداوند متعال خواستارم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته روح الله الموسوى الخمینى 4/2/68

 

 




زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(6) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:42 صبح)
 فعالیتهای دوران انقلاب

شورای انقلاب اسلامی:

مسلماً پس از مقام رهبری یکی از مهمترین ارکانی که در پیروزی انقلاب و اداره آن پس از پیروزی نقش اساسی داشته است، شورای انقلاب اسلامی است.

آیت الله العظمی خامنه ای در مورد اعضا شورای انقلاب می فرمایند: (البته شورای انقلاب به مقتضای مصلحت روز، افراد دیگری را هم پذیرفت که دارای خطوط سیاسی دیگری بودند و به تدریج چهره آنها روشن گردید

اما آن گروه که پایه و اساس انقلاب بودند و حافظ اصول و حدود و معیارها بیشتر همین برادران بودند.

اینها با همه سختیهایی که کار با افراد لیبرال و مهره هایی مانند بنی صدر در برداشت به خاطر انقلاب و مصالح امت اسلامی تحمل کردند و با سعی و کوشش کارها را به سامان رساندند ضمن اینکه در مواقع لزوم در مقابل آن افراد مقاومت لازم را می نمودند).

کمیته استقبال از امام:

هسته اصلی تظاهرات و راهپیمایی ها، در سالهای 56 ـ 57 گروههایی بودند که تحت مدیریت شهید مظلوم آیت الله بهشتی و شهید مطهری و شهید باهنر و یارانشان اداره می شدند.

و هسته های اصلی در شهرستانها نیز روحانیونی از قبیل شهید آیت الله صدوقی، شهید آیت الله دستغیب و ........ بودند که در ارتباط با هسته اصلی قرار داشتند.

در استان خراسان شاخص ترین فرد روحانیت مبارز حضرت آیت الله خامنه ای بود که در مرکزیت همه تظاهرات و راهپیمایی ها قرار داشتند. حاصل این جریانات به فرار شاه و بازگشت امام خمینی انجامید و برای اداره امور استقبال کمیته استقبال از امام پدید آمد که پایگاه آن در مدرسه رفاه بود.

امام که به کشور تشریف آوردند کمیته های مختلف در مدرسه رفاه و علوی تشکیل و یا اگر قبلا تشکیل شده بود به کار خود با نظم و جدیت بیشتری ادامه داد.

آیت العظمی خامنه ای مسئولیت تبلیغات دفتر امام را به دوش گرفت و این قسمت از کار را که بسیار کارشاق و پر زحمتی بود بخوبی اداره کردند.

خاطرات این روزهای پر هیجان که هر لحظه خبری نو و حادثه ای جدید پدید می آمد و ملت ما پایه های ستم دو هزار و چند ساله خودکامان و جلادان شاهنشاهی را در هم می ریخت باید به طور جداگانه نوشته شود. اما از بین همه آنها، باید گفت ا آیت الله العظمی خامنه ای بخوبی توانستند توطئه ها را به بهترین نحو خنثی نمایند.

اولین مقاله از صدای جمهوری اسلامی:

از کارهای خوبی که در دفتر تبلیغات امام صورت گرفت انتشار نشریه ای به نام امام بود که به یاد اقامت امام در تهران چند شماره منتشر گردید.

حضرت آیت الله خامنه ای چند مقاله در این نشریه به یادگار نوشتند و جالب است که روز 22 بهمن که رادیو به دست مردم افتاد مقاله ای که ایشان تحت عنوان «پس از نخستین پیروزی» نوشته بودند اولین مقاله ای بود که در رادیو خوانده شد.

مأموریت به سیستان و بلوچستان:

در فروردین ماه 58 از طرف امام خمینی مامور رسیدگی به اوضاع و خواسته های استان سیستان و بلوچستان شدند و خدمات ارزنده ای در آن سامان به مردم محروم و رنجدیده آن استان نمودند.

نماینده شورای انقلاب در وزارت دفاع:

در سال 58 نماینده شورای انقلاب اسلامی در وزارت دفاع شدند و سپس مسئولیت معاونت وزیر دفاع را نیز پذیرفتند و در این مسئولیتها خدماتی ارائه کردند.

سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی:

در سال 58 حضرت آیت الله خامنه ای سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به عهده گرفته و توانستند آنجا را سر و سامان دهند.

رسیدگی به امور دانشجویان:

آیت الله العظمی خامنه ای همیشه مورد توجه نسل جوان و دانشگاهی بوده و لذا بنا به تمایل امام، دانشجویان مسائل خود را با ایشان در میان می گذاشتند.

امامت جمعه تهران:

پس از فوت مرحوم آیت الله طالقانی امام امت طی حکمی آیت الله العظمی خامنه ای را به امامت جمعه تهران منصوب فرمودند.

نمایندگی مجلس شورای اسلامی:

با شروع انتخابات مجلس شورای اسلامی دوره اول، آیت الله العظمی خامنه ای از سوی ائتلاف بزرگ که از روحانیت مبارز تهران و حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و برخی دیگر از انجمنها و سازمانها و گروههای اسلامی متشکل بود نامزد نمایندگی مجلس از تهران گردیدند و با اکثریت عظیم حدود یک میلیون و چهارصد هزار رای در دور اول به مجلس راه یافتند.

در سال 59 از طرف امام به سمت مشاور معظم له در شورای عالی دفاع انتخاب گردیدند. در روز ششم تیرماه 1360 یعنی یک روز قبل از حادثه عظیم هفتم تیر در حالی که در خانه خدا (مسجد ابوذر) مشغول سخنرانی بودند مورد سوء قصد ناجوانمردانه منافقین قرار گرفته به شدت زخمی می شوند و به بیمارستان منتقل می گردند. اما خداوند متعال وجود پر برکت ایشان را برای خدمت به ملت مسلمان ایران حفظ کرده و به زودی پس از اینکه سلامت خود را باز یافتند دوباره همچون گذشته پرشور و با نشاط به انجام وظیفه در سنگرهای مختلف پرداختند.

نماز جمعه تاریخی:

سخنان ارزشمند امام جمعه تهران در نماز جمعه دشمن شکن مجموعه ای از معارف اسلامی و تحلیلهای سیاسی و رهنمودهای ارزنده است. و حماسه عظیم و پرشکوه نماز جمعه تاریخی و بی سابقه (مورخ 24/12/63) در حالی که انفجار در صف نمازگزاران چندین شهید و ده ها مجروح گرفته بود و موج انفجار جایگاه نماز جمعه را لرزانده و پاره های پیکر پاک شهدا را بر اندام دیگر نمازگزاران نماز جمعه پاشیده بود و از آسمان هواپیماهای آخرین مدل استکبار تهدید به بمباران می کرد و صبح آن روز تهران را بمباران کرده بود و صد هواپیما با شلیک مداوم خویش غوغائی بپا کرده بودند، ولی در سایه قدرت روحی امام جمعه و آرامش قلبی او و تأییدات الهی همه استوار و محکم برجای ماندند و صفها همچنان مرتب باقی ماند و امام جمعه با نهایت قدرت به خطبه ها ادامه داد بدون اینکه لرزشی در طنین صدای او پدید آید. و سپس نماز را در نهایت طمانینه و با توجه خاص خواند و دوست و دشمن را به شگفتی فرو برد و امام امت در پیام سال نو به آن اشاره کرده فرمودند: (من فراموش نمی کنم قصه روز جمعه را که آن طور با شکوه، با نورانیت و با استقامت گذشت، آن طور با طمانینه با آن صداهایی که می آمد. من ملاحظه می کردم، نگاه می کردم مخصوصاً نگاه می کردم ببینم در بین مردم چه وضعی هست. ندیدم حتی یک نفر را که تزلزلی در او پیدا بشود و آن وقت امام جمعه آن طور با آن طنین قوی صحبت کرد. مردم آن طور گوش کردند و فریاد زدند که ما برای شهادت آمدیم.) حضرت آیت الله العظمی خامنه ای پس از انفجار مقر ریاست جمهوری توسط منافقین و شهادت شهیدان رجایی (رئیس جمهور) و دکتر باهنر (نخست وزیر)، با اکثریت قاطع آرا ملت به ریاست جمهوری برگزیده شدند و سپس در پایان دوره اول مجدداً توسط ملت به دومین دوره ریاست جمهوری انتخاب گردیدند. با رحلت جانگداز حضرت امام خمینی (ره) مجلس خبرگان در 14 خرداد 68 به اتفاق آرا، ایشان را برای رهبری انقلاب اسلامی و امت بزرگ اسلام انتخاب نمودند و تا امروز با صلابت و نورانیت انقلاب اسلامی را به سمت همان اهداف وصولی که امام بزرگوار ترسیم فرموده بودند، هدایت نموده اند و به لطف الهی تا ظهور صاحب اصلی انقلاب، حضرت بقیه الله الاعظم، ارواحنا له الفدا با قدرت و محبوبیت روز افزون آن را هدایت خواهند فرمود.

ترور آیت الله خامنه ‏اى و انفجار مقر حزب جمهورى اسلامى

پس از عزل بنى صدر، منافقین اعلام قیام مسلحانه کردند. بنى صدر به منزل منافقین پناهنده شد و توسط آنان همراه با رجوى از ایران گریخت و به دامن غرب پناه برد.حزب الله، در جنگهاى خیابانى، منافقین و گروه‏هاى مارکسیستى چپ مسلح را سرکوب و آرامش را به کشور بازگرداند.اما از شخصیتهایى که بیشترین سهم را در پیروزى حزب الله، تداوم خط ولایت امام و اجراى احکام الهى در جامعه داشتند، انتقام گرفتند. آنان آیت الله خامنه‏اى را در تاریخ 6 تیر ماه 60، هنگامى که در مسجد «ابوذر» تهران سخنرانى مى‏کردند، ترور نمودند که بشدت مجروح شدند و به مدت 42 روز تحت معالجه قرار گرفتند، که پس از مرخصى از بیمارستان، از ناحیه دست راست همچنان دچار مشکل ماندند و به عنوان افتخارآمیز جانباز انقلاب اسلامى نائل شدند.

پیام امام خمینى به حجت الاسلام و المسلمین خامنه‏اى در مورد سوء قصد نافرجام به جان ایشان

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجت الاسلام آقاى حاج سید على خامنه ‏اى دامت افاضاته خداوند متعال را شکر که دشمنان اسلام را از گروه‏ها و اشخاص احمق قرار داده است و خداوند را شکر که از ابتداى انقلاب شکوهمند اسلامى، هر نقشه که کشیدند و هر توطئه که چیدند و هر سخنرانى که کردند، ملت فداکار را منسجم‏تر و پیوندها را مستحکمتر نمود و مصداق «لا زال یؤید هذا الدین بالرجل الفاجر» تحقق پیدا کرد.اینان هرجا سخن گفتند، خود را رسواتر کردند و هر چه مقاله نوشتند، ملت را بیدارتر نمودند، و هر چه شخصیتها را ترور نمودند، قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت ‏بالاتر بردند.اکنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله رسول اکرم و خاندان حسین بن على هستید و جرمى جز خدمت‏به اسلام و کشور اسلامى ندارید و سربازى فداکار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطیبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمایى دلسوز در صحنه انقلاب مى‏باشید، میزان تفکر سیاسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت ‏با ستمگران را به ثبت رساندند.اینان با سوء قصد به شما، عواطف میلیونها انسان متعهد را در سراسر کشور، بلکه جهان جریحه‏ دار نمودند. اینان آن قدر از بینش سیاسى بى ‏نصیبند که بى‏درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت‏به این جنایت دست زدند و به کسى سوء قصد کردند که آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین ‏انداز است.اینان در این عمل غیر انسانى، به جاى برانگیختن و رعب، عزم میلیونها مسلمان را مصمم‏تر و صفوف آنان را فشرده ‏تر نمودند. آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه، وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز فریب خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فداى امیال جنایتکاران نکنند و آنان را از شرکت در جنایات آنان بر حذر دارند؟ آیا نمى‏دانند که دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهى کشیده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهکار از دست مى‏رود؟ ما در پیشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، افتخار مى‏کنیم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه که شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مى‏برند.من به شما خامنه ‏اى عزیز، تبریک مى‏گویم که در جبهه ‏هاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى، به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالى، سلامت‏ شما را براى ادامه خدمت‏به اسلام و مسلمین خواستارم.  و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته روح الله الموسوى الخمینى 1360/4/7

مقام معظم رهبرى تنها نه روز پس از نماز جمعه‏ اى که ذکر آن گذشت، پاسخ استدلال هاى خود را چنین دریافت کرد، آن هم از سوى کسانى که به آزادى بیان و بحث آزاد سخت اصرار مى‏ورزیدند! ! .

حضرت امام خمینى قدس سره، در پیامى به مناسبت ترور آیت الله خامنه‏ اى، در وصف ایشان و تایید اقدامات معظم له و انحراف دشمنان فرمودند: «یک روز پس از ترور ایشان، منافقین مقر حزب جمهورى اسلامى را در سرچشمه منفجر نمودند که موجب شهادت دکتر آیت الله بهشتى و هفتاد و دو تن از یارانش گردید.» شهادتى که به فرموده امام راحل در برابر مظلومیت‏ شهید بهشتى چیزى نبود. از شهید بهشتى چهره‏ اى ترسیم کرده بودند که تنها، پس از شهادت وى، بسیارى از مردم به دروغ و تهمت ‏بودن این شایعات پى بردند.مقام معظم رهبرى که آن روز در بیمارستان در وضع دشوارى قرار داشتند، نحوه اطلاع خود را از حادثه حزب جمهورى اسلامى این طور شرح مى‏دهند:

در آن حالت علاقه‏مند بودم ایشان را پیش خودم ببینم و احساس مى‏کردم اگر ایشان را ببینم، گرم مى‏شوم، قوى مى‏شوم و خوشحال مى‏شوم.بعد هم پرسیدم آقاى بهشتى نیامد بیمارستان؟ گفتند ایشان آمد، ولى شما بیهوش بودى و خواب بودى رفت. بعد از آن، دیگر چیزى نفهمیدم، تا پس از چند روز که دوستان مى‏آمدند پیش من، اما آقاى بهشتى نمى‏آمد و پیش خودم تصور مى‏کردم چون کار ایشان زیاد است و براى خودش کار درست مى‏کند، نمى‏تواند بیاید بیمارستان، لکن انتظار آمدن ایشان را داشتم.

شب اول و دوم بین خواب و بیدارى بودم که یکى از اطبا پیش من آمد و سرش را نزدیک گوشم آورد، گفت لازم است من یک حقیقتى را به شما بگویم و آن این است که در حزب یک انفجارى روى داده، لکن چون در حال تخدیر و یک جو بیهوشى بودم، اصلا حساس نشدم و این قضیه برایم مهم نیامد.تا این که از عوامل بیمارستان خواستم برایم روزنامه بیاورند و آنها امتناع مى‏کردند. روز هشتم و نهم حادثه‏ بود که یک روز عصر، آقاى هاشمى و حاج احمد آقا آمدند و نشستند پهلوى من.دکتر معالجم وارد اطاق شد.به من گفت اگر شما اجازه بدهید، قضیه‏ روزنامه و رادیو را به این آقایان بگویم.چون من فشار مى‏آوردم که رادیو بیاورند، آنها هم مى‏گفتند اگر رادیو بیاوریم، این دستگاه‏هاى الکترونیک (چون دستگاه‏هاى زیادى به قلب و ریه و بدن من وصل بود) را مختل مى‏کند و این در حالى بود که شب اول رادیو آوردند، پیام امام را گوش کردم، اما این‏جا مى‏گفتند ایراد دارد.

یک روز یکى از بچه ‏ها را فرستادم روزنامه بخرد بیاورد.رفت و دیگر برنگشت.من عصبانى شدم و یکى از بچه‏ هاى دیگرى را فرستادم، گفتم روزنامه بخرد.وقتى برگشت، گفت این جاها روزنامه نیست.به او گفتم باید بروى بگردى در این شهر بزرگ، یک روزنامه پیدا کنى بیاورى و باید دست‏خالى برنگردى.رفت و برنگشت.دیگر را فرستادم، او هم رفت و برنگشت و من به علت عصبانیت ناشى از دوران بیمارى، قدرى اوقات تلخى کردم.در همان روز یا فرداى آن روز، دیدند دیگر نمى‏شود مرا قانع کرد، وقتى آقاى هاشمى آمد بیمارستان، دکتر به آقاى هاشمى گفت ایشان اصرار دارد برایش روزنامه و رادیو بیاوریم و ما نمى‏دانیم، مصلحت هست‏ یا نیست؟

آقاى هاشمى به من گفت: «روزنامه و رادیو براى چه مى‏خواهى؟» گفتم: «من از هیچ چیز خبر ندارم و این جا تنها ماندم.» ایشان گفت: «حالا فکر مى‏کنى بیرون خیلى خبرهاى خوشى هست که تو این جا خودت را ناراحت مى‏کنى؟» گفتم: «در عین حال عیبى ندارد.» گفت: «شما از جریان انفجار حزب مطلع شدید؟» در این جا حرف آن دکتر را که روز اول گفت در حزب انفجار اتفاق افتاده، به خاطرم آمد، گفتم: حزب منفجر شده؟ چه اتفاقى افتاده است؟» گفتند نه، براى بعضى از دوستان ناراحت‏ شدم.

گفتم: «آقاى بهشتى چه شده است؟» و نگران شدم.

گفتند: «آقاى بهشتى هم مجروح شد.» وقتى گفت مجروح شده، بى‏اختیار گریه ‏ام گرفت.و احمد آقا هم به ایشان کمک مى‏کرد.

پرسیدم: «جراحت آقاى بهشتى در چه حدى است؟ آیا مثل من، یا بهتر و یا بدتر از من است؟» گفتند نه در همین حدودهاست. از ایشان خواستم تمام امکانات پزشکى کشور را براى نجات آقاى بهشتى بسیج کنند و گفتم مبادا از ایشان مراقبت نشود.بعد از ایشان پرسیدم کجا هستند. گفتند فلان بیمارستان و بالاخره مرا نگران کردند و رفتند.

وقتى که رفتند، از یکى پرسیدم مساله چگونه بود و جراحت آقاى بهشتى از کدام ناحیه است؟ و احتمال دادم که چیزى را از من پنهان مى‏کنند، که یکى از بچه‏ هاى دور و بر بنده وارد اطاق شد.یک چیزى از او پرسیدم که حالا به خاطر ندارم چه بود.اما همین قدر یادم هست که به اصطلاح یک دستى زدم.او گفت، بله همان اول تمام شد، و من فهمیدم که ایشان شهید شدند.تا این که توضیحات و خصوصیات واقعه را بعدا فهمیدم و آن روزى که آقا محمد رضا به عیادت من آمد، وقتى گفتند محمد رضا بهشتى براى عیادت آمده، من به علت این که بشدت منقلب شدم، نمى‏توانستم حرف بزنم و خیلى حادثه برایم سخت و سنگین بود، حتى الان هم وقتى به خاطر مى‏آورم، فکر مى‏کنم ضربه سختى خوردم.

شخصیت مرحوم بهشتى دو جنبه دارد، یکى جنبه‏ شخصیت آقاى بهشتى است و دیگر جنبه‏ عاطفى اوست.ایشان واقعا براى دوستان نزدیکش از لحاظ عاطفى، خیلى محبوبیت داشت و در چارچوب خصوصیاتش که گفتم، خیلى لطیف بود و در خصوصیات آن شهید، خشونت نبود، بدى و بدخواهى نبود، بى‏جهت عصبانى نمى‏شد و بى‏خودى کسى را نمى‏رنجاند.آن چهره‏ گریها و موذى‏گریهایى که انسان گاهى در بعضى از معاشران و دوستان مشاهده مى‏کند، اصلا در وجود او نبود و هیچ ‏وقت‏ خودش را بالاتر از این حرفها نمى‏دانست و خودش را اسیر این چیزها نمى‏کرد.

این مختصرى بود از عبرت بزرگى که در آغاز انقلاب اسلامى، فرا روى این ملت قرار گرفت و با عنایت الهى، هوشیارى و رهبرى الهى حضرت امام قدس سره، پایمردى شاگردان مخلص امام (ره) و حضور حزب الله و ملت در صحنه، به یکى از موفقیت هاى ارزشمند نظام اسلامى و شکست  دشمنان آن تبدیل شد.

آیت الله خامنه‏ اى در دوره اول مجلس شوراى اسلامى از تهران نامزد و براى نمایندگى انتخاب شدند و مهمترین اقدام این مجلس که ایشان در آن نقش اساسى داشتند، نخست وزیرى شهید رجایى و سلب صلاحیت و کفایت ‏سیاسى از بنى صدر بود.

پس از حادثه 7 تیر 1360 و شهادت شهید بهشتى و یاران باوفاى امام در مقر حزب جمهورى اسلامى، شهید رجایى با راى قاطع مردم به ریاست جمهورى انتخاب شد و پس از تنفیذ حکمش توسط حضرت امام قدس سره، دکتر باهنر را به عنوان نخست وزیر به مجلس شوراى اسلامى معرفى نمود که با راى اعتماد مجلس، کابینه، تشکیل و دولت‏به خدمتگزارى مشغول گردید.منافقین کوردل در 8 شهریور 1360 با کار گذاشتن بمب قوى در مقر ریاست جمهورى و انفجار آن، محمد على رجایى، رئیس جمهور را به اتفاق دکتر محمد جواد باهنر، نخست وزیر، به شهادت رساندند و گمان کردند این ترورها نظام اسلامى را با بن‏ بست رو به ‏رو خواهد کرد، در حالى که به فرموده حضرت امام، این شهادتها موجب بیدارى بیشتر ملت و انسجام آنها و قوت نظام مى‏شد

 





زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(5) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:40 صبح)

امیر انتظام

متن اعلامیه دولت که به خاطر مخالفت جدى امام انتشار نیافت، به شرح زیر است.

نظر به تبصره ماده 35 لایحه قانون انتخابات مجلس، بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران مصوب 14 تیر ماه 1358 شوراى انقلاب اسلامى که مقرر داشته:

«تبصره - مدت زمان بررسى و تنظیم قانون اساسى جمهورى اسلامى، از تاریخ افتتاح حد اکثر یک ماه مى‏ باشد» و نظر به این که وکالت و نمایندگى اعضاى مجلس مذکور، مقید و محدود به مدت و شرایطى بوده که در این لایحه قانونى تعیین شده و انتخاب کنندگان نیز به استناد مقررات آن قانون، براى مدت معین (یک ماه) آنان را انتخاب کرده ‏اند و با توجه به این که طبق اصول و موازین شرعى و حقوقى، اگر وکالت و نمایندگى محدود به زمان معینى باشد، بعد از انقضاى آن، وکالت و نمایندگى زائد مى ‏شود. در ضمن، ماده 19 لایحه قانونى اداره امور مجلس و نظامنامه داخلى مجلس، بررسى نهایى قانون اساسى مصوب 8 شهریور ماه 1358 شوراى انقلاب اسلامى نیز مدت بررسى اصول قانون اساسى را جمعا سى روز تعیین کرده است.بنابر این، ادامه کار مجلس بررسى نهایى قانون اساسى پس از انقضاى مدت و روال وکالت مخالف قانون و مصوبات آن، فاقد اعتبار است و چون وکیل حق ندارد مدت وکالت‏ خود را یک طرفه تمدید کند، تمدید مهلت قانونى از طرف آن مجلس، وجهه شرعى و قانونى نداشته است.با این حال، به استناد اصول و قوانین فوق، انحلال مجلس، بررسى نهایى اصول قانون اساسى اعلام مى‏ شود.

دولت ظرف یک ماه از این تاریخ، براى تصویب پیش‏نویس قانون اساسى که از طرف دولت، تنظیم و با تایید مقام رهبرى انقلاب، به تصویب شوراى انقلاب رسیده است. (با اصلاحاتى که مورد تصویب شوراى انقلاب و تایید مقام رهبرى مى ‏باشد) به آراى عمومى مراجعه خواهد کرد. 

نقشى که آیت الله خامنه ‏اى در خنثى کردن این توطئه شوم داشتند، همان قیدى است که امیر انتظام از آن به عنوان «غلطى که روى طرح گذاشتند» یاد مى ‏کند و منظور او، آگاه کردن حضرت امام پیش از انتشار این طرح بود.اگر چه لیبرالها در ارزیابى خود اشتباه مى‏کردند، اما اگر هم این طرح اعلام مى‏شد، حضرت امام قدس سره توى دهان آنان مى‏زد و اجازه نمى‏داد فرصت‏به نفع تفکرات انحرافى از انقلاب گرفته شود، لیکن حضور کسانى چون آیت الله خامنه ‏اى و اندیشه ناب آنان، و حمایت قاطعانه از مواضع حضرت امام و نظام اسلامى، موجب ناکامى منحرفان در مواقع متعدد گردید.امیر انتظام از سوى هیات دولت، نامه‏اى تهیه کرده بود که به امضاى پانزده نفر از وزراى کابینه دولت موقت رسیده بود و بنا شد نامه را براى عموم پخش کنند و مجلس خبرگان را غیر قانونى و منحل اعلام کنند.بنابر این گذاشته بودند که اگر امام با این خواست موافقت فرماید، که به مراد رسیده‏ اند و اگر مخالفت فرماید، دسته جمعى استعفا دهند! !

موقعى که این نامه در هیات وزیران مطرح مى‏شود، آیت الله خامنه‏ اى که از طرف شوراى انقلاب در آن جلسه حاضر بودند، بشدت در مقابل این توطئه مى‏ایستند و بالاخره آنها را قانع مى‏کنند که پیش از انتشار نامه، مساله را با امام درمیان گذارند. حضرت امام نیز با شنیدن درخواست آنان، به طور قاطع مخالفت‏ خود را اعلام و بر قانونى بودن ادامه کار مجلس خبرگان قانون اساسى، تاکید و حتى استعفاى جمعى آنان را بلامانع اعلام مى‏کنند و بدین وسیله، توطئه شوم لیبرالها خنثى شد. (9)

سخت‏ ستیزى با امریکا و ملى ‏گرایان و لیبرالها

توطئه امریکا و عناصرى که در داخل به دنبال ارتباط و اتصال با امریکا بودند، تنها به این مورد اختصاص نمى‏یابد.جریانهاى رنگارنگى در صدر انقلاب اتفاق افتاد که هریک از آنها مى‏توانست آغاز انحرافى بزرگ در اهداف و مسیر انقلاب اسلامى باشد.حجم این توطئه‏ ها و تنوع آنها به گونه‏ اى است که جمع‏ آورى و تدوین آنها، بخوبى نشان مى‏دهد که از یک سو عمق عناد، کینه و دشمنى استکبار جهانى و در راس آنها، امریکاى جهانخوار، با اسلام و انقلاب اسلامى چقدر است و از سوى دیگر، عنایت‏ حق تعالى و توفیق رهبر انقلاب اسلامى، حضرت امام خمینى قدس سره و ملت مسلمان، متعهد و فداکار ایران در خنثى کردن این توطئه ‏ها چه میزان بوده است و حقیقتا تنها از یک نظام الهى و بزرگ، این معجزه ساخته است.

مقام معظم رهبرى در نقل خاطرات خود، به بخشهایى از برخى توطئه‏ هاى عناصر ملى‏گرا که در راستاى طرح مجدد امریکا و بازگشت او به ایران انجام مى‏گرفت، اشاره فرموده ‏اند که نقل آنها، هم شیرین است و هم عبرت ‏آموز، و یادآور سختى روزگارى که تنها هوشیارى و ایمان شاگردان وفادار امام، باعث‏ شد که آن تلخیها به شیرینى پیروزى تبدیل شود.عبرت از آن‏جا که اعتماد به این عناصر امتحان پس داده، ولو در شعارهاى به ظاهر پسندیده و زیبا، در حکم از یک سوراخ دوبار گزیده شدن است که شایسته بندگان هوشیار و مؤمن خدا نیست.

باید بگویم که مبارزه با امریکا در نهضت عظیم اسلامى ما، یکى از خطوط اصلى و لاینفک این نهضت از آغاز تا تسخیر لانه‏ى جاسوسى که اوج این مبارزه به حساب مى‏آمد، بود و تا امروز هم هست.در سال 42 امام اعلان کردند، رئیس جمهور امریکا منفورترین مردم در نزد ملت ایران است، یعنى امام آن روز با این جمله، یک حرکت ‏سیاسى - تبلیغاتى عظیمى را بر ضد سیاست امریکا در ایران انجام دادند و همچنان که شما مى‏دانید، زمامداران جهانى خیلى مایلند در میان ملتها وجهه داشته باشند و این را یک زمینه مناسب براى پیشرفت ‏سیاستهاى خودشان مى‏دانند، لذا آخرین چیزى که در یک مملکت از دست مى‏دهند، همان وجهه ‏ى سیاسى‏ است، یعنى آنها سعى ‏شان بر این است که اگر منافع اقتصادى‏شان را هم از دست مى‏دهند، لااقل آبرویشان را از دست ندهند و امام از آن روز، این مبارزه صریح علنى با حیثیت امریکا را در ایران و در میان مردم شروع کردند در طول این مدت، ما همیشه احساس مى‏کردیم طرف مبارزه‏ ى ما شاه و امریکا هستند، یعنى واقعا شاه را از امریکا جدا نمى‏دانستیم، لذا هر حرکتى علیه رژیم انجام مى‏دادیم، احساس مى‏کردیم داریم بر ضد امریکا انجام مى‏دهیم و چنین تصورى در انقلاب جا افتاده و قطعى بود تا این که انقلاب پیروز شد، و بعد از پیروزى انقلاب هم طبعا این روند وجود داشت، لذا با هر گرایش و انگیزه‏اى که اندکى جانبدارى آمریکا در آن تصور مى‏شد بشدت مخالفت مى ‏کردیم.

به خاطر دارم در جلسات هیات دولت، یک روز رئیس هیات دولت موقت‏ با عصبانیت ‏به این مضمون و با ناراحتى در کمال تعجب گفت: «چرا این مرگ بر امریکا را مردم ول نمى‏کنند!؟» ما که از ناراحتى و تعجب ایشان بشدت متعجب و ناراحت ‏شدیم به ایشان گفتیم این چه حرفى‏ست که مى‏گویى؟ ! مگر مى‏شود شعار مرگ بر امریکاى مردم را که یک شعار طبیعى است و هیچ‏کس در ذهن مردم نگذاشته بلکه فرهنگ مبارزه و انقلاب این را به آنها یاد داده، از ذهن مردم بگیریم و مگر چنین کارى جایز است؟

اگر به خاطر داشته باشید، در ماه‏ هاى اول پیروزى انقلاب، یکى از سناتورهاى امریکایى در مجلس سناى امریکا یک چیزى بر ضد ایران اظهار کرده‏ بود که در این‏جا تظاهرات عظیمى در همین میدان 7 تیر فعلى برپا شد، که آقاى هاشمى آن‏جا سخنرانى کرد و فرداى آن روز هم به آقاى هاشمى سوء قصد کردند، یعنى آن‏قدر حساس بودند روى این قضیه که بلافاصله بعد از سخنرانى آقاى هاشمى که سخنرانى خوبى هم بود، به ایشان سوء قصد کردند و در اسنادى که بعدا به وسیله ‏ى دانشجویان مسلمان پیرو خط امام از لانه‏ى جاسوسى بیرون آمد، مشخص شد که سفیر امریکا و نمایندگان سفارت امریکا از آن روز و بعد از آن تظاهرات، منتظر حمله به سفارت بودند و در آن روز، نگران بودند که ممکن است‏ به سفارت حمله شود تا این که در 13 آبان سال 58 حرکت تسخیر لانه‏ى جاسوسى به وسیله ‏ى دانشجویان پیرو خط امام انجام گرفت و مورد تایید امام و عموم ملت و نمایندگان مجلس خبرگان و همه‏ ى کسانى که در این میدان حضور داشتند، قرار گرفت.و این اوج مبارزات ایرانى و اسلامى بر ضد امریکا بود.

امریکاییها بعد از انقلاب امیدوار بودند که شاید بتوانند به یک کیفیتى، دست کم بخشى از منافع از دست رفته‏ ى قبلى خودشان را در ایران تجدید کنند و این امید براى آنها بیجا هم نبود، چون در دولت موقت، آن روز عناصرى بودند که آشکارا از منافع امریکا در ایران دفاع مى‏کردند و بعضى هم بودند که شاید خیلى آشکارا دفاع نمى‏کردند، اما آنچه که قطعیت دارد، این است که دولت موقت هیچ‏گونه حساسیت منفى در مقابل امریکاییها نداشت و از این که امریکاییها باز هم بساط شان را در ایران پهن کنند، نگران نبود و فقط مى‏گفت ما آن نوع روابطى را که با شاه داشتند، قبول نمى‏کنیم و این طبیعى بود که وقتى امریکاییها مى‏خواهند وارد شوند نمى‏گویند ما نوع روابط شاه را با شما خواهیم داشت و دولت موقت هم، حتى نگران نبود که این روابط ممکن است‏یک روزى منتهى به آن‏گونه روابط شود، و در اثر سهل ‏انگاریها و ساده‏ اندیشیها باز مملکت‏ بعد از یک چنین انقلاب و فداکاریهایى مجددا به دام استکبار اخراج شده از ایران بیفتد.

من یک خاطره‏اى از شوراى عالى دفاع دارم که آن را نقل مى‏کنم، یعنى به طورى که یادم مى‏آید، آن روزها در یکى از جلسات شوراى عالى دفاع یک چیزى مطرح شد که براى من خیلى تعجب‏ آور بود و شوراى عالى دفاع در آن وقت، تشکیل مى‏شد از نخست وزیر و وزیر دفاع که از دوستان قدیمى نخست‏ وزیر بود و رئیس ستاد وقت، دو نفر نظامى به عنوان مشاور رئیس دولت و من.اما چگونه بود که من در آن جلسه شرکت مى‏کردم.این را درست ‏به یاد ندارم که به چه بهانه و به چه صورتى من در آن جلسه شرکت مى‏کردم، چون بنا نبود که در آن جلسات به ما خیلى میدان بدهند و بعدها مرحوم شهید چمران هم در آن جلسات شرکت مى‏کرد.لکن من قبل از شهید چمران در آن جلسات عضو بودم و آن‏طور که یادم مى‏آید، دو نفر نظامى را آقاى مهندس بازرگان انتخاب کرده بود که یکى سپهبد «آذربرزین‏» ، معاون نیروى هوایى زمان شاه بود، یکى هم یک سرلشکرى از نیروى زمینى، به نام سرلشکر «خزاعى‏» بود که تصور مى‏کنم این دو نفر جزو ارتشیهاى وابسته به دستگاه شاه و خیلى نزدیک به آنها بودند، و اینها جزو شوراى عالى دفاع آن روز بودند، با رئیس ستاد و احتمالا فرمانده‏ى نیروى هوایى آن روز - که بعدا دستگیر و به زندان افتاد - و دیگران هم بودند.

یک روز در جلسه‏ ى شوراى عالى دفاع، وقتى منشى جلسه دستور جلسه را مى‏خواند، این‏طور گفت و شرح داد که دفتر مستشارى امریکا در ایران، چهار اسم براى دفتر نظامى خودشان در ایران پیشنهاد کرده‏ اند و گفته‏ اند قبلا دفتر نظامى ما که به نام مستشارى نظامى نامیده مى‏شد و حالا آن دستگاه مستشارى با آن طول و عرض نیست، یکى از این چهار نام را براى آن دفتر پیشنهاد مى‏کنیم.و بنده در آن جا ناگهان با کمال تعجب متوجه شدم که امریکاییها هنوز در ارتش حضور دارند، در حالى که ما خیال مى‏کردیم امریکاییها بکلى ازاله شدند و از ارتش بیرون رفتند، در صورتى که در آن جلسه معلوم شد آمریکاییها حضور دارند.لذا من با تعجب سؤال کردم، چه اسمى و چه دفترى و چه مرکزى؟ مگر امریکاییها در نیروى هوایى و در ارتش هنوز دفتر دارند؟ گفتند بله، یک چنین دفترى هست.و لذا من گفتم، چون از وجود چنین مرکز و دفترى خبر ندارم، بنابر این، این بحث نباید مطرح شود، لذا اول براى ما این سؤالها را پاسخ دهید که این دفتر، کى تشکیل شده، اعضایش چند نفرند؟ و چه کسى اجازه‏ ى تشکیل آن را داده؟ و چند تا سؤال این چنینى کردم که حالا جزییات سؤالها را به خاطر ندارم، اما به هرحال، گفتم، اول پاسخ این سؤالات را براى ما بیاورید تا بعد پیرامون آن بحث کنیم.البته در آن جلسه، هیچ‏کس جرات نکرد با این سؤالات من مخالفت کند و چون مساله مربوط به امریکاییها و خطرناک بود، مى‏ترسیدند اگر مخالفت کنند، براى خودشان بد باشد.غرض این است که براى رئیس دولت آن روز، خیلى راحت‏ بود در شوراى عالى دفاع که از حساس ترین ارگان سیاسى - نظامى مملکت است، راجع به نام دفتر امریکاییها در ایران بحث ‏شود و هیچ حساسیتى هم نسبت‏ به آن نداشته باشد، و لابد اگر من در آن جلسه نبودم، یک اسمى هم برایش تعیین مى‏کردند و مى‏شد مثلا قانونى یا شبه قانونى، که امریکاییها دفترى هم در نیروى هوایى یا ارتش داشته باشند.و لذا در یک چنین اوضاع و احوالى، طبیعى بود که امریکاییها امید برگشتن به ایران را داشته باشند و این امید خیلى بیجا و بى‏مورد هم نبود.ولى خوشبختانه ناگهان حرکت تسخیر لانه‏ى جاسوسى به وسیله‏ى دانشجویان پیرو خط امام واقع شد و این حرکت، اگرچه ابتدا یک حرکت دانشجویى بود، اما بعدا تبدیل به یک حرکت عمومى ملت و همگانى شد که امام هم تایید کردند و مرحوم شهید آیت الله بهشتى، نایب رئیس مجلس خبرگان هم از پشت تریبون مستقیم مجلس خبرگان، این حرکت را تایید کردند، که همه شنیدند و همه‏ى دست اندرکاران نیز تایید کردند، و از روزنامه‏ها هم، آن روزنامه‏اى که خیلى تایید کرد و در تاییدش پیگیرى و اصرار داشت، تنها روزنامه ‏ى جمهورى اسلامى بود. (10)

یکى از وقایع مهم انقلاب اسلامى که از سوى حضرت امام قدس سره به انقلاب بزرگتر از انقلاب اول موصوف شد، اشغال لانه جاسوسى توسط دانشجویان پیرو خط امام است.امریکا به رغم تمامى دشمنیهایى که با ملت ایران در طول سالهاى استقرار رژیم محمد رضا به عمل آورده بود، پس از پیروزى انقلاب اسلامى با خویشتندارى نظام اسلامى و ملت و رهبرى انقلاب مواجه شد. لیکن به جاى جبران مافات، به توطئه‏ هاى مختلف علیه نظام نوپاى اسلامى اقدام کرد، از جمله سفارت خویش در تهران را به لانه جاسوسى علیه حکومت اسلامى تبدیل کرد و با عناصر ملى‏گرا، لیبرال و ناراضى تماس گرفت و تلاش کرد تا آنان را به هم پیوند داده، در راستاى منافع خود به کار گیرد.

تحریک اقوامى مانند کردها در کردستان، اعراب ایران در خوزستان، بلوچها، ...و اغتشاشاتى که در ترکمن صحرا، کردستان و خوزستان ایجاد کرد، در کارنامه سیاه امریکا نقش بست.از این حرکات مهمتر، پذیرفتن شاه فرارى و مخلوع به امریکا، دهن کجى مستقیمى بود که به انقلاب اسلامى نشان داد.امریکا در نظر داشت‏با تمرکز مخالفان اسلام حول شاه، دسیسه علیه نظام اسلامى را سامان بدهد.افشاگرى حضرت امام قدس سره علیه اقدامهاى خصمانه امریکا، دانشجویان پیرو خط امام را به اشغال لانه جاسوسى امریکا در 13 آبان 1358 واداشت.اسناد به دست آمده از لانه جاسوسى، وسعت مداخله امریکا در ایران اسلامى و توطئه‏ هاى خطرناک او را نشان داد.لیبرالها در برابر افشاى ارتباطات خود با عوامل امریکا برآشفته شده و حمله‏ هاى شدیدى را علیه این اقدام انقلابى به عمل آوردند.در راس این اقدامها، استعفاى دولت موقت‏ بازرگان بود که از سوى امام پذیرفته شد و شوراى انقلاب موظف شد امور کشور را تا شکل ‏گیرى مجلس شوراى اسلامى و انتخاب رئیس جمهورى اداره کند.در برابر تهاجم گسترده عوامل لیبرال و منحرف به اشغال لانه جاسوسى، معتقدان و متعهدان به انقلاب اسلامى و خط امام، از این اقدام حمایت جدى و کارساز انجام دادند و نگذاشتند موج تبلیغات آنان، این اقدام انقلابى را مشوه یا از مسیر خود خارج سازد.مقام معظم رهبرى، از جمله کسانى هستند که بیشترین حمایت را از اشغال لانه جاسوسى به عمل آوردند و بطور جدى در خنثى نمودن تبلیغات لیبرالها اقدام مى‏کردند.عوامل داخلى مرتبط با امریکا، هماهنگ با دولتمردان امریکایى و دلالان بین المللى آنها، تلاش مى‏کردند تا گروگانهاى امریکایى را از دست دانشجویان پیرو خط امام خارج کرده، در اختیار شوراى انقلاب قرار بگیرد.حضرت آیت الله خامنه ‏اى، از جمله کسانى بودند که با این طرح امریکایى بشدت مخالفت کردند و استدلالشان این بود که با تحویل گرفتن گروگانها از سوى شوراى انقلاب، دولت ایران به عنوان یک دولت در مقابل دیپلماسى سراسر جهان قرار گرفته و حرفى براى گفتن نخواهد داشت و دولت ایران متهم به گروگانگیرى خواهد شد.معظم له همراه با دو تن از یاران، سایر اعضاى شوراى انقلاب را تهدید مى‏کنند که اگر گروگانها را تحویل بگیرند، صریحا و علنا مخالفت ‏خود را به مردم خواهند گفت و امام را هم در جریان امر قرار خواهند داد، و به این وسیله، طرح شوم امریکا و ایادى او را خنثى مى‏کنند.

مساله از توطئه تحویل گروگانها به شوراى انقلاب فراتر بود.در درون شوراى انقلاب، عناصر طرفدار سیاست امریکا یک گرایشى بودند که در کلیه مسایل موضعى موافق با امریکا، مخالف با مواضع انقلاب اسلامى و حضرت امام (ره) داشتند.در برابر این گرایش، طرفداران و متعهدان به انقلاب اسلامى بودند که با هوشیارى و اقدامهاى خود، مانع از تحقق خواسته‏ ها و آرزوهاى ملى گراها مى‏گشتند: به طور کلى در شوراى انقلاب، دو گرایش وجود داشت، یکى گرایش مخالف با این جمع (دانشجویان پیرو خط امام) و دیگر گرایش موافق با اینها، که گرایش موافق با این جمع ماها بودیم، یعنى روحانیون شوراى انقلاب و بعضى از غیر روحانیون، و مخالفین عمده، بنى صدر و بازرگان و قطب زاده بودند که بنى صدر طبعا با این چیزها خیلى مخالف بود و بازرگان هم، سیاستش سیاست مخالفت ‏با این جریان و اصلا شکست‏ خورده‏ى این جریان بود.قطب زاده هم که وزیر خارجه با آن روحیات بود و با آن دید سیاسى که قطب زاده داشت، طبیعى بود با این جریان موافقت نمى‏کرد، لذا دایما سعى مى‏کردند این بچه‏ ها را کمونیست و وابسته به حزب توده معرفى کنند.حتى چندین‏ بار قطب زاده در شوراى انقلاب ادعا کرد که اینها تحت تاثیر توده‏ ایها هستند و من چون اینها را مى‏شناختم و تنها کسى بودم که در آن جمع با رؤوس این بچه ‏ها آشنایى داشتم، ...لذا از اینها دفاع شدید مى‏کردم و مى‏گفتم اینها بچه‏هاى مسلمانى هستند و به هیچ وجه با توده‏ایها ارتباطى ندارند.تا این که قرار شد شوراى انقلاب نماینده ‏اى بفرستد بین دانشجویان، تا هم مسائل دانشجویان را براى ما مطرح کند و هم مسائل ما را براى دانشجویان بیان دارد، که قطب زاده داوطلب شد و گفت من مى‏روم.ولى من مخالف بودم، زیرا مى‏دانستم بچه ‏ها از دیدن قیافه‏ ى قطب زاده بدشان مى‏آید و او هرگز نخواهد توانست ‏حرفهاى آنها را بگیرد و براى شوراى انقلاب بیاورد یا بالعکس در عین حال، چون دیدم آن طرفیها به اتفاق کلمه روى قطب زاده تکیه کردند، نخواستم مخالفت‏ خودم را ابراز کنم و گفتم، حالا برو ببینیم چه مى‏شود، که همان‏طور هم شد و قطب زاده براى اولین بار که رفت، اصلا نتوانست‏ با آنها ملاقات کند، زیرا بچه ‏ها به او اعتنا نکرده بودند و ظاهرا بار دوم هم این اتفاق افتاد و منجر شد به این که دیگر قطب زاده نرود.لکن من گاهى مى‏رفتم با بچه‏ ها مى‏ نشستیم، مسائلشان را مى‏شنیدم و مطالبى با آنها در میان مى‏گذاشتم، و مطالب آنها را به دوستان خودمان در شوراى انقلاب منتقل مى‏کردم.حتى یک بار هم که قرار شد به خبرنگاران اجازه بازدید از گروگانها را بدهند، بنا بود فردى از شوراى انقلاب هم باشد که خود دانشجویان پیشنهاد کردند آن فرد من باشم، و لذا من رفتم با یکایک اینها از نزدیک همراه با خبرنگاران خارجى ملاقات کردم و یک مصاحبه و فیلمبردارى مفصلى در این رابطه انجام گرفت - که نمى‏دانم فیلمش الان موجود است‏ یا نه. - به هر حال، موضع شوراى انقلاب یک چنین موضعى بود، اما روحانیون در همه ‏جا مدافع این جریان بودند، چه در تهران - اعم از روحانیون حزب و شوراى انقلاب - و چه در قم، جامعه‏ ى مدرسین و دیگر عناصر برجسته از روحانیون که در قم بودند و چه در مجلس خبرگان...اینها هم خیلى صریح و روشن به نفع این جریان موضع‏گیرى داشتند.

بنابراین طرفداریها و موضع‏گیریهاى مثبت چهره‏ه اى محبوب در بین مردم، تاثیر زیادى گذاشت در این که این حرکت‏ بدرستى جا بیفتد و در راس همه هم تایید امام بود که امام گفتند: «این انقلاب بزرگتر از انقلاب اول بود.» و این انقلاب بزرگتر، فقط نفس تسخیر لانه‏ى جاسوسى نبود، بلکه به خاطر این بود که توطئه بازگشت تدریجى و آرام امریکا به ایران را خنثى کرد، چون انقلاب اول ما، در حقیقت انقلابى بود با امریکا، و امریکاییها که از در رفته بودند و مى‏خواستند خیلى آهسته و آرام از پنجره بخزند داخل، اما این حرکت، مطلقا پنجره را بر روى آنها بست که تا زمانهاى دور هم بسته خواهد بود، و لذا امام گفتند این انقلاب دومى‏ست و حقیقت هم همین بود. 

در قسمت دیگرى از خاطرات خود، مقام معظم رهبرى، به این گروه‏ بندى اشاره کرده و اسامى برخى از آنان را ذکر مى‏کنند:

در داخل شوراى انقلاب هم در حالى که بنى صدر و امثال بنى صدر و بازرگان که آن وقت جزو دولت ‏بود، همه مخالفت مى‏کردند و این در حالى بود که ماها حمایت کردیم، یعنى تا آن آخر که مساله‏ ى لانه‏ى جاسوسى تمام شد، در داخل شوراى انقلاب من و آقاى هاشمى و مرحوم بهشتى و دو، سه نفر دیگر، همیشه طرفدار و پشتیبان دانشجویان و جریان لانه‏ى جاسوسى بودیم.از آن طرف هم بنى صدر و بازرگان و قطب زاده و بعضى دیگر از طیف و گروه لیبرالها مخالف آن جریان بودند و با نق زدن خودشان، در پى علاج آن زخم و جراحتى بودند که به وسیله‏ ى دانشجویان بر پیکر روابط ایران و امریکا براى درازمدت به وجود آمده بود و دائما در این فکر بودند تا با شکلى این قضیه را از بین ببرند، و این شکافى را که در سیاست مورد علاقه‏ ى آنها و سیاست امریکا در منطقه و کشورمان به وجود آمده، ترمیم کنند و تا آخر هم همین‏طور بود.

زمانى که واقعه اشغال لانه جاسوسى اتفاق افتاد، مقام معظم رهبرى در سفر حج‏بودند و بلافاصله پس از بازگشت از زیارت خانه خدا، فعالیت ‏خود را در دفاع از حرکت اشغال لانه جاسوسى و افراد دانشجوى خط امام آغاز کردند و انصافا موفق شدند جو عمومى را به نفع انقلاب دوم مساعد نمایند.

البته هنگامى که اصل حادثه واقع شد، ما در ایران نبودیم، یعنى ایام حج‏بود و من با آقاى هاشمى مکه مشرف بودیم، آن‏طور که به خاطر دارم، یک شبى مکه در پشت‏بام بعثه، نشسته بودیم رادیو گوش مى‏کردیم.ساعت 12 شب رادیو ایران خبر داد دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سفارت امریکا را تسخیر کردند و این مطلب خیلى براى ما مهم آمد و ضمن این که یک قدرى هم بیمناک شدیم، در فکر بودیم اینها چه کسانى و از کدام جناح و گروه هستند که این کار را کردند، چون احتمال داشت جناحهاى چپ براى استفاده‏ هاى سیاسى خودشان بخواهند دست‏ به یک حرکاتى بزنند و احیانا شعارهاى براق و جالبى را به خودشان اختصاص بدهند، این بود که ما بشدت نگران بودیم.تا این که در اخبار ساعت 12 شنیدیم که گفت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، و بمجرد این که اسم مسلمان و پیرو خط امام را شنیدیم، خیالمان راحت ‏شد که اینها چپها و منافقین و فرصت ‏طلبها نیستند، بلکه دانشجویان خودى و مسلمان هستند که این کار را انجام دادند.تا این که مراجعت کردیم که البته من و آقاى هاشمى خیلى زود برگشتیم و سفر حج‏مان کلا ده روز طول کشید، یعنى از روزى که از تهران حرکت کردیم، تا روزى که به تهران برگشتیم، ده روز شد که فقط حج کردیم و برگشتیم.وقتى هم برگشتیم به ایران، مواجه شدیم با غوغاهاى روزهاى اول و کشمکش عظیمى که از یک طرف هیات دولت موقت‏ بشدت ناراحت‏ بود و مى‏گفت، این چه وضعى و چه حادثه ‏اى ‏ست، و از طرف دیگر، مردم در شور و حماسه بودند که بالاخره منجر شد به استعفاى دولت موقت و ما طبعا مساله را از دیدگاه آن کسانى مى‏دیدیم که به مبارزه با امریکا به صورت واقعى و حقیقى معتقد هستند، و لذا در داخل شوراى انقلاب، از حرکت این بچه‏ها دفاع مى‏کردیم و من همان وقت، یک سخنرانى هم در لانه جاسوسى کردم و چون ایام محرم شد، دانشجویان روضه ‏خوانى راه‏ انداختند و تمام دستجات سینه ‏زنى تهران، هر شب آن‏جا جمع مى‏شدند، سینه مى‏زدند و مثل یک امامزاده و یک محل مقدسى، اقامتگاه دانشجویان را احاطه مى‏کردند، و به سینه‏ زنى و روضه ‏خوانى مى‏پرداختند.هرشب یک سخنران آن‏جا مى‏آمد، سخنرانى مى‏کرد که یک شب هم من رفتم و یک سخنرانى خیلى گرم و گیرایى داشتم که الان نمى‏دانم نوارش در رادیو تلویزیون هست‏ یا نیست، ولى به هرحال، سخنرانى خیلى پرشور و هیجانى بود و این مطلب را آن‏جا مطرح کردم و گفتم، در این روزها که این حادثه اتفاق افتاده، ما چه از دست داده‏ ایم و امریکا چه از دست داده! و گفتم که امریکا همه چیز را از دست داده، ولى ما در این ماجرا به جز سود، چیزى نداشتیم که این در حقیقت پاسخى بود به سیاستمداران لیبرال داخل شوراى انقلاب، چون دایما مى‏گفتند با این حرکت، انقلاب از بین خواهد رفت و ایران شکست ‏خواهد خورد و امریکا ایران را خواهد بلعید، یعنى آنها از دریچه ‏ى ترس و نومیدى با مساله برخورد مى‏کردند و لذا سخنرانى، در واقع پاسخى بود به آنها و اطمینان خاطرى براى مردم، چون نه فقط ما در این مبارزه ‏ى با امریکا چیزى را از دست ندادیم، بلکه یک چیزى هم به دست آوردیم و ملتها را امیدوار کردیم و به انقلاب شکوه بخشیدیم، به نحوى که ملت ایران را در دنیا با عظمت جلوه دادیم و از این‏گونه مطالب که خیلى سخنرانى امیدبخش و خوبى بود. (14)

محور دیگر اختلاف بین ملى‏ گراها و روحانیون در شوراى انقلاب، انتخاب وزرا و معاونان وزرا و مساله پاکسازى در ادارات بود. مهندس بازرگان، دبیر کل جمعیت نهضت آزادى و نخست وزیر دولت موقت، باید وزراى مورد نظر را به شوراى انقلاب معرفى و پس از تایید شورا، به سمت وزارت بگمارد، لیکن معاونان وزرا این طور نبود، اما به خاطر حساسیتهاى اول انقلاب و نفوذ عناصر مرتبط با امریکا و صهیونیسم در این زمینه هم نقطه نظراتى وجود داشت.حضرت آیت الله خامنه ‏اى در افشاگرى مهم خود که قبلا به مناسبت، بخشهایى از آن نقل شد، این محور اختلاف را مطرح کرده و به افشاى خط سازش در شوراى انقلاب مى‏پردازند.این افشاگرى، علاوه بر این که بخشى از تاریخ انقلاب را به طور صحیح و دقیق در بر دارد، نقش معظم له را چه در مقابله با خط سازش و چه در افشاى آنها و روشنگرى مردم نشان مى‏دهد.

مخالفت ‏با وزراى غیر انقلابى در حد ممکن، رد صلاحیت امیر انتظام به عنوان یکى از معاونان بازرگان و مساله پاکسازى و گشایش سفارتخانه لیبى، از جمله محورهاى این روشنگریها و نشان دهنده نقش آیت الله خامنه ‏اى است.

بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت، به مخالفت ‏شوراى انقلاب با معاونت امیر انتظام تن نمى‏داد و مساله را به سطح عموم کشاند، و در تلویزیون نطقى ایراد کرد و گفت: «معاونان من از بهترین افراد انتخاب شده‏ اند.» و به این ترتیب، مساله را دشوارتر کرد. بالاخره حضرت امام پیغام دادند که امیر انتظام باید برود، لذا مساله معاونت او منتفى شد، ولى او را سفیر جمهورى اسلامى ایران در «سوئد» کردند! !

در زمینه پاکسازى نیز اختلاف وجود داشت و دولت موقت‏با انتخاب عناصرى غیر انقلابى و بعضا ضد انقلاب در راس ارگانهاى مهم و حساس، پاکسازى را جدى نمى‏گرفت و پیگیرى نمى‏کرد.

در زمینه سیاست‏ خارجى هم به رغم این که دولت جمهورى اسلامى با کشورهاى مختلفى، از جمله کشورهاى مارکسیستى و برخى کشورهاى مرتجع مانند مصر و عربستان رابطه داشت، با کشور لیبى، حاضر به برقرارى رابطه نبود و در برابر اصرار آیت الله طالقانى و آیت الله خامنه‏ اى، بالاخره پذیرفت که در سطح کاردار ارتباط برقرار کند، اما تا هنگام سقوط دولت موقت پس از اشغال لانه جاسوسى، به این وعده خود عمل نکرد! بعد از سقوط بازرگان بود که روابط با لیبى برقرار شد. (15)

فراست و زیرکى نشات گرفته از تقوا و بندگى خداى متعال و پیروى مخلصانه از حضرت امام خمینى قدس سره به حضرت آیت الله خامنه‏ اى این امکان را داده بود که در وراى این درگیریها، تبلیغات و جو سازیهاى سنگین عناصر به ظاهر خودى و داخل در انقلاب و دولت! دست متجاوز امریکاى جنایتکار و صهیونیزم را ملاحظه کند و در عین افشاگرى و جلوگیرى از نفوذ بیشتر و گسترش خط سازش و ناکام کردن عناصر مرعوب و مجذوب غرب، یک لحظه از فکر دشمن اصلى غافل نشده و تمام فریاد و قدرت خود را بر سر آن متجاوز حیله‏ گر و وسوسه‏ کننده فرود آورند.امروز هم ملاحظه مى‏کنیم، خیلى از خودیها به دعواهاى ساختگى و تشنج و جوآفرینى پیرامون مسائل کوچک مشغول مى‏شوند و بذر شوم اختلاف را که بیگانگان به صدها حیله و ترفند مى‏افشانند، در زمین انقلاب اسلامى بارور مى‏کنند و این از غفلت، ناآگاهى و کوتاه ‏بینى است و غفلت آنان از دشمن اصلى، نابخشودنى است.در آن غوغاى ابتداى انقلاب، روشن ‏بینى معظم له، بسیار جالب و ارزنده بود و نشانى از نشانه‏ هاى لطف خدا بر این مرد بزرگ و شاگرد خلف امام (ره) و امید آینده جهان اسلام است.

در افشاگرى عظیم و مهم ایشان در مشهد مقدس در اواخر سال 59، ضمن برشمارى مواردى از توطئه لیبرالها، اظهار مى‏کنند که، همه اینها را ما از سوى امریکا مى‏دانیم و هیچ وقت این مسائل ما را از هدف اصلى که به زانو درآوردن استکبار جهانى است، باز نمى‏دارد.ما هیچ وقت در شناخت دشمن اصلى، اشتباه نمى‏ کنیم و هیچ وقتى را براى ضربه زدن به دشمن بزرگ و جهانى خود امریکا از دست نخواهیم داد.مقصود لیبرالها از این جنجالها و تبلیغات، این است که توجه ما را از امریکا برگردانند.اینها مى‏خواهند دژهاى مستحکم ایستادگى در برابر امریکا را ویران کنند. (16)

نمایندگى مجلس شوراى اسلامى

با شروع انتخابات مجلس شوراى اسلامى دوره اول (خرداد 59) آیت الله العظمى خامنه اى از سوى ائتلاف بزرگ که از روحانیت مبارز تهران، حزب جمهورى اسلامى، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى و برخى دیگر از انجمنها، سازمانها و گروه‏هاى اسلامى متشکل بود، نامزد نمایندگى مجلس از تهران شدند و با اکثریت عظیم، حدود یک میلیون و چهار صد هزار راى در دوره اول، به مجلس راه یافتند.

 



زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(4) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:39 صبح)

امامت جمعه تهران

پس از فوت مرحوم آیت الله طالقانى و انصراف آقاى منتظرى، امام امت طى حکمى در تاریخ 24 دى ماه 58، آیت الله العظمى خامنه‏ اى را به امامت جمعه تهران منصوب فرمودند.

سخنان ارزشمند امام جمعه تهران در نمازهاى جمعه، مجموعه‏اى از معارف اسلامى، تحلیلهاى سیاسى و رهنمودهاى ارزنده است. در کنار این مجموعه بدیع، حماسه عظیم و پرشکوه نماز جمعه تاریخى که در تاریخ نماز جمعه بى ‏سابقه است (نماز جمعه مورخ 24 اسفند ماه 63) قرار دارد.در این جمعه به یادماندنى، در حالى که انفجار بمب توسط منافقین در صف نمازگزاران، چندین شهید و ده‏ها مجروح گرفته و موج انفجار جایگاه نماز جمعه را لرزانده بود و پاره‏هاى پیکر پاک نمازگزاران را بر اندام دیگر برپا دارندگان نماز جمعه پاشید، و از آسمان، هواپیماهاى آخرین مدل استکبار، تهدید به بمباران مى ‏کرد، و ضد هواییها با شلیک مداوم، غوغایى به پا کرده بودند، در سایه قدرت روحى و آرامش قلبى امام جمعه و تاییدات الهى، همه استوار و محکم برجاى ماندند و صفها همچنان مرتب باقى ماند، و امام جمعه با نهایت قدرت، به خطبه‏ ها ادامه داد، بدون آن که حتى لرزشى در طنین صداى او پدید آید.و سپس نماز را در نهایت طمانینه و با توجه خاصى اقامه کرد و دوست و دشمن را به شگفتى فرو برد، و امام امت در پیام سال نو به آن اشاره کرده، فرمودند:

من فراموش نمى ‏کنم قصه‏ ى روز جمعه را که آن‏طور باشکوه، با نورانیت ‏با استقامت گذشت، آن طور با طمانینه با آن صداهایى که مى ‏آمد.با آن رگبارهایى که مى‏ آمد.من ملاحظه مى ‏کردم، نگاه مى‏ کردم.مخصوصا نگاه مى‏ کردم ببینم در بین مردم چه وضعى هست.ندیدم حتى یک نفر را که تزلزلى در او پیدا بشود و آن وقت امام جمعه آن‏طور با آن طنین قوى صحبت کرد.مردم آن‏طور گوش کردند و فریاد زدند که ما براى شهادت آمدیم. 

انتخاب مقام معظم رهبرى توسط حضرت امام قدس سره براى امام جمعه تهران، به رغم حضور و وجود علماى بزرگ، معروف و شناخته شده که برخى از آنان داعیه علم و انقلابی گرى بسیارى داشتند، نشان مى‏ دهد که حضرت امام از همان ابتدا نسبت‏به آیت الله خامنه ‏اى، علاقه و محبت‏ بسیارى داشتند و این علاقه، ناشى از شناخت ویژگیهاى خاص ایشان از سوى حضرت امام بوده است. مسیر مستقیم حرکت ‏حضرت آیت الله العظمى خامنه‏ اى در خط حضرت امام خمینى قدس سره و حوادث سخت انقلاب، چه در حضور بنیانگذار جمهورى اسلامى و چه بعد از رحلت جانگذار امام، حقانیت و صحت ‏شناخت امام را نشان ‏داد.

خنثى کردن طرح توطئه انحلال مجلس خبرگان قانون اساسى

یکى از توطئه‏ هاى خطرناک ملى ‏گراها که با حمایت عناصرى از روشنفکران وابسته و جناح جبهه ملى، طراحى و براى اجرا آماده شد، انحلال مجلس خبرگان بررسى قانون اساسى است.پس از آن که توطئه عناصر منحرف در ایجاد مجلس مؤسسان براى وقت گرفتن از انقلاب و به ثمر رساندن نقشه‏ هاى شوم خود به نتیجه نرسید و خبرگان ملت‏ براى بررسى و تصویب قانون اساسى جمع شدند، یکى از مهمترین اصول این قانون، یعنى اصل «ولایت فقیه‏» توسط علماى مبارزى چون شهید بهشتى مطرح شد.با طرح این اصل که شالوده حکومت اسلامى را بنیان مى ‏نهاد، عناصر ملى ‏گرا در صدد برآمدند تا با انحلال مجلس خبرگان، از تصویب این اصل بنیادى حکومت اسلامى جلوگیرى کنند.تفصیل این توطئه را از نامه‏اى که دادستانى انقلاب اسلامى مرکز از دفتر کار عباس امیر انتظام - سخنگوى دولت و مسؤول دفتر نخست وزیرى - به دست آورده و منتشر کرده است، پى مى ‏گیریم و سپس نقش مقام معظم رهبرى را در خنثى نمودن این توطئه بیان مى ‏کنیم.

دادستانى انقلاب اسلامى مرکز، نامه‏اى را که از دفتر کار امیر انتظام به دست آمده، در اختیار مطبوعات گذاشت.در این نامه که با خط امیر انتظام نوشته شده، طرح انحلال مجلس خبرگان، توسط نامبرده به دولت موقت ارائه شده و چند تن از اعضاى دولت موقت نیز با آن موافقت کرده ‏اند.متن نامه بدین شرح است:

«بنا به پیشنهاد من در تاریخ چهار شنبه 18/7/1358 جلسه در منزل تقى انورى با حضور افراد زیر تشکیل گردید:

1- تقى انورى 2- عباس رادنیا 3- ابوالحسن رضا 4- مقدم مراغه‏اى 5- عباس سمیعى 6- پولادى 7- ابوالفتح بنى صدر 8- عباس امیر انتظام 9- احمد صدر حاج سید جوادى.

منظور از تشکیل این جلسه، یافتن راه حل مقابله با بحران موجود و رسیدگى به پیشنهاد تشکیل جبهه واحدى براى شرکت در انتخابات آینده مجلس شورا و ریاست جمهور بود، چون مساله مصوبات مجلس خبرگان قانون اساسى، یکى از مسائل با اهمیت روز بود، ابتدا درباره آن بحث‏شد و مواردى که از مورد وکالت مردم در مساله انتخاب نمایندگان این مجلس تجاوز مى ‏کرد، مورد توجه قرار گرفت و آقاى بنى صدر این موارد را که عبارت بود از طولانى‏ تر کردن زمان بررسى قانون و همچنین به جاى رسیدگى به پیش‏نویس قانون اساسى تهیه شده، تهیه قانون جدید، تصمیم گرفته شد که این دو مورد به اطلاع آقاى نخست وزیر رسانیده شود و در صورت موافقت، نسبت ‏به انحلال مجلس اقدام بشود.

این وظیفه به عهده من گذاشته شد.روز سه شنبه ساعت ‏یازده صبح، ایشان را دیدم و مطالب را به اطلاع ایشان رساندم.ابتدا این مساله براى ایشان سنگین بود، ولى بعد قرار شد که متنى از طرف ما تهیه شود و ایشان آن را ببینند.متن فوق در همین روز از طرف آقاى بنى‏ صدر تهیه و به اطلاع و صلاحدید آقاى احمد صدر حاج سید جوادى و آیت الله زنجانى تهیه شد.ساعت پنج ‏بعد از ظهر به اطلاع ایشان رساندم.قرار شد آقاى صدر حاج سید جوادى آن را امضاء کند صدر آن را امضا و به مهندس بازرگان داد.ولى قرار شد متن آن، تغییرات کوچکى بنماید و به امضاى کلیه وزرا برسد.متن اصلاح شده، در ظهر روز شنبه 21/7/58 باطلاع نخست وزیر رسید و قرار شد هفت نفر از وزرا را من (دکتر سامى، اردلان، فروهر، دکتر اسلامى، دکتر میناچى، صدر حاج سید جوادى و دکتر یزدى) قبلا ببینیم و بقیه را خود مهندس بازرگان صحبت نماید.تا چهار بعد از ظهر من کلیه آقایان را دیدم و قبل از جلسه هیئت دولت در ساعت 5/6 در دفتر نخست وزیرى بودم متاسفانه خود نخست وزیر و آقاى دکتر سحابى که مامور مذاکره با دیگر آقایان وزراء بودند، نتوانستند قبل از جلسه با افراد مورد نظر صحبت کنند.معهذا مشکلات ادامه کار و دخالتها در حدى بود که هفده نفر به شرح زیر، این طرح را قبل از تشکیل جلسه دولت امضا کردند که اسامى آنها عبارتند از: (1- دکتر ایزدى 2- دکتر اسلامى 3- دکتر سامى 4- دکتر حبیبى 5- رجایى 6- ید الله سحابى 7- مهندس عزت الله سحابى 8- دکتر احمدزاده 9- مهندس کتیرایى 10- اردلان 11- صباغیان 12- فروهر 13- صدر حاج سید جوادى 14- دکتر رضا صدر 15- مهندس اسپهبدى 16- مهندس بنى اسدى 17- ...) و قرار شد خود مهندس بازرگان در جلسه امضا کند.این اولین بارى بود که یک پیشنهاد با یک چنین اکثریتى به تصویب مى ‏رسید.کسانى که امضاء نکرده بودند (معین ‏فر، چمران، یزدى و میناچى) بوده، البته میناچى صبح قبول کرد که امضا کند و شب متاسفانه مانند همیشه، با هزار دلیل و برهان از امضاء این طرح سرباز زد.قرار گذاشته بودیم که بلافاصله پس از تصویب، آن را از طریق رادیو و تلویزیون و روزنامه ‏ها اعلام کنیم و به همین دلیل، نمایندگان کلیه ارگانها را دعوت کردیم و ساعت ده و نیم شب که جلسه دولت تمام شد، همه حضور داشتند.ما حتى روزنامه‏ ها را آماده نگه‏ داشته بودیم که در همان ساعت ‏شب، بتوانند مصوبه دولت را به صورت فوق العاده چاپ کنند.

جلسه دولت تمام شد.طرح هم تصویب شد، ولى این غلطى را که بر روى طرح گذاشتند، عبارت از آن بود تا اطلاع امام منتشر نشود، معناى این کار، نفى مطلب بود، چون متاسفانه مهندس بازرگان با همه خصوصیات عالى و قدرت فوق العاده در قبول شرایط سنگین زمان، فاقد جسارت کافى است و از ابتداى حکومت انقلاب، ما دچار همین مشکل بوده ‏ایم.آن‏جا که احتیاج به جسارت براى یک کار بزرگ هست، او همیشه فرار مى‏ کند.در بهار امسال، دو طرح انقلابى بزرگ از طرف من به دولت داده ‏شد، یکى به عنوان ایجاد امنیت ملى و دادن احساس امنیت‏ به معنى اعم کلمه به مردم که به کار و زندگى و تولید خود ادامه دهند و دیگر، طرح برطرف کردن «بحران بیکارى‏» که با وجودى که هر دو طرح تصویب شد، بازرگان جسارت پیاده کردن آنها را نداشت.و تحت تاثیر (معین ‏فر، احمدزاده، صباغیان، اردلان و کتیرایى) بود که شعارشان صرفه‏ جویى بود و این صرفه ‏جویى، در چنین برهه از زمان که مملکت احتیاج به تزریق پول در سیستم اقتصادى تولیدى و عمرانى خود داشت، بزرگترین لطمه را به انقلاب زده و خواهد زد.

فردا بازرگان و عده‏اى از افراد هیات دولت‏به دیدن امام رفتند و طرح را مطرح کردند.پرواضح بود که امام آن را رد خواهد کرد.در حالى که اگر قبلا اعلام شده بود، شانس رد کردن آن 10 درصد بود.ولى در عوض 36 میلیون مردم که به دلیل وضع خاص زمان فکر مى ‏کنند، به جاى پیاده شدن قانون اسلام، آخوندیسم بر مملکت ‏حکومت ‏خواهد کرد، به پا مى‏ خاستند و تحت رهبرى امام، بازگشت ‏بازرگان را از ایشان مى‏ خواستند.

امام حق داشت در صورتى که با او مشورت کنند، این طرح را رد کند، زیرا از ابتدا حکومت ‏بازرگان همیشه از ضعف او و عدم قاطعیت او ناراحت ‏بوده و بکرات آن را بیان کرده است و خیلى به او و به طبقه تحصیل کرده و روشنفکر اطمینان ندارد.به هرصورت، طرحى که مى ‏توانست انقلاب در انقلاب باشد و ناامیدیها را به امید تبدیل کند، مانند سایر پیشنهادات سازنده دفن شد. »

 





زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(3) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:37 صبح)
پس از انقلاب

از کارهاى خوبى که در دفتر تبلیغات امام صورت گرفت، تنظیم نشریه‏اى به نام «امام‏» بود که به یادگار اقامت امام در تهران، چند شماره از آن منتشر شد.حضرت آقاى خامنه ‏اى، چند مقاله در این نشریه یادگارى نوشتند و جالب است که روز 22 بهمن که رادیو به دست مردم افتاد، مقاله‏اى که آیت الله العظمى خامنه ‏اى تحت عنوان «پس از نخستین پیروزى‏» نوشته بودند، اولین مقاله‏اى بود که در رادیو خوانده شد.

ماموریت‏ به سیستان و بلوچستان

در فروردین ماه 58 از طرف امام خمینى (قدس سره) مامور رسیدگى به اوضاع و خواسته‏ هاى مردم استان سیستان و بلوچستان شدند و خدمات ارزنده‏اى در آن سامان، به مردم محروم و رنجدیده آن استان کردند.

آیت الله خامنه ‏اى در مسیر حرکت ‏خود به سیستان و بلوچستان، وارد کرمان مى ‏شوند و این روز، مصادف مى ‏شود با روز راى ‏گیرى براى رفراندوم جمهورى اسلامى.مقام معظم رهبرى، راى خود را در فرودگاه کرمان به صندوق مى‏ اندازند.معظم له خاطره خود را چنین بیان مى ‏فرمایند:

من البته در آن روز راى ‏گیرى، کرمان بودم، یعنى از طرف امام، یک ماموریتى به من محول شده بود براى سرکشى به شهرهاى بلوچستان بروم و با مردم آن‏جا از نزدیک دیدار کنم و پیام امام را که پیام محبت و دلسوزى بود، برایشان ببرم، که ملاحظه مى ‏کنید از همان روزهاى اول، امام به فکر افتاده بود تا به این مستضعفین دورافتاده‏اى که در نظام گذشته فراموش شده بودند، ملاطفت و محبت کنند و لذا مرا که در آن‏جا سابقه و آشنایى نسبتا زیادى داشتم، براى این منظور فرستادند و من در راه سفر به بلوچستان، به کرمان رسیده بودم که روز راى‏ گیرى فرا رسید.در فرودگاه بچه ‏هاى حزب اللهى و پراحساس کرمان (به دلیل این که من قبلا مدتى در آن‏جا بودم و مرا مى ‏شناختند، و من هم به مردم کرمان علاقه داشتم) آمدند صندوقهاى راى را آوردند فرودگاه و هرکدام مى‏ خواستند من رایم را در صندوق خودشان بیندازم.لذا براى من آن لحظه‏ اى که راى را مى ‏انداختم درون صندوق و آن شور و هیجان مردم کرمان در راى دادن را دیدم، از لحظات شیرین بود.و بعد هم نشان داده شد که [حدود] 99 [2/98] درصد آراء به جمهورى اسلامى آرى بود (1)

لیبرالها خیلى تلاش کردند تا مردم یا در پاى صندوقهاى آرا حاضر نشوند و یا راى منفى به نظام جمهورى اسلامى بدهند، که این توطئه هم با موضع قاطع امام و تبعیت مردم، نقش بر آب شد.

خاطره‏ى دیگرى که فقط به آن اشاره مى ‏کنم، مخالفتهایى بود که با راى ‏گیرى به این شکل وجود داشت و این مخالفتها از طرف جناحهاى مختلف بود که همه هم بعدا خودشان را نشان دادند، و همه ‏ى آن جناحهاى روشنفکر از قبیل روشنفکرهاى چپ و نیمه چپ و لیبرال و التقاطى، مطبوعات و حتى اطلاعات و کیهان آن روز را در مشت‏ خودشان داشتند - که بحمد الله بعدا همه ازاله شدند و تغییر کردند - و در حالى که آن وقت، روزنامه‏ ى حسابى دیگرى هم مثل روزنامه ‏ى جمهورى اسلامى نبود که مورد اتفاق باشد و لذا همین‏طور هرچه دلشان مى ‏خواست، مى ‏نوشتند. اینها رفته بودند این‏جا و آن‏جا پیش روشنفکرها و گروهکهاى سیاسى ملحد و نیمه ملحد و شخصیتهاى مختلف، از آنها نظر خواسته بودند که آیا به نظر شما «آرى‏» یا «نه‏» درست است؟ و یا بیاییم چند جور حکومت را مطرح کنیم؟ که مقصودشان خارج کردن از آن یکپارچگى بود، اگرچه فرقى نمى ‏کرد و تاثیرى هم نداشت، یعنى طبیعى بود که مردم به شیوه‏ هاى دیگر (غیر از جمهورى اسلامى) راى نمى‏ دادند، بخصوص بعد از آنى که امام آن گونه صریح فرمودند «نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد» ، لکن آنها از کار خودشان دست‏برنمى ‏داشتند، براى این که شاید بتوانند شکاف بیندازند و با تقسیم آراء، راى زیاد مردم را کم کنند، و همچنین آن جناح لیبرال و به اصطلاح ملى‏ گراى شوراى انقلاب که بیشترین خصوصیاتشان مخالفت ‏با خط اصیل انقلاب بود! !

نماینده شوراى انقلاب در وزارت دفاع

در سال 58، نماینده شوراى انقلاب اسلامى در وزارت دفاع شدند و سپس در 27 مرداد همان سال، مسؤولیت معاونت وزیر دفاع را نیز پذیرفتند و در این سمتها خدماتى کردند.

سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى

در 10 آذر سال 58، اختلافاتى در سپاه پاسداران - که بتازگى به وجود آمده بود - پدید آمد و پس از این که عده‏اى از برادران میانجیگرى کردند و نتوانستند کارى انجام دهند، حضرت آقاى خامنه‏ اى در 10 آذر 58 از سوى حضرت امام (ره)، سمت ‏سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى را به عهده گرفته و توانستند آن‏جا را سر و سامان دهند.

رسیدگى به امور دانشجویان

آیت الله العظمى خامنه‏ اى همیشه مورد توجه نسل جوان و دانشگاهى بوده و لذا بنا به تمایل امام، دانشجویان مسائل خود را با ایشان در میان مى ‏گذاشتند.

عضویت در شوراى عالى دفاع

مقام معظم رهبرى از سوى حضرت امام و شوراى انقلاب در «شوراى عالى دفاع‏» حضور مى ‏یافتند.این شورا ابتدا تحت ریاست مهندس بازرگان، رئیس دولت موقت، تشکیل و اداره مى ‏شد.افرادى که در این شورا عضویت داشتند، اغلب چهره‏ هایى وابسته به رژیم پهلوى یا عناصر غرب زده و لیبرال بودند و حضور مقام معظم رهبرى، خوشایند آنان نبود، لیکن آن مرکز حساس را در اختیار انقلاب قرار مى ‏داد و از تصمیم‏ گیریهاى مغایر با مصالح نظام اسلامى جلوگیرى مى ‏کرد، چنانچه در اوایل، همین شوراى عالى دفاع تلاش کرد تا با تغییر نام «مستشارى امریکا» موجبات حضور مستشاران امریکایى را در ارتش و سیستم نظامى کشور حفظ کند.مقام معظم رهبرى در خاطرات خود، این توطئه را افشا مى ‏نمایند و نقش خود و شهید «چمران‏» را در جلوگیرى از آن تشریح مى ‏کنند:

دولت موقت‏به این نتیجه رسیده بود که هیچ دلیلى ندارد که با امریکا، دولت ثروتمند و قوى که با ما کارى هم ندارد، بى ‏خود دربیفتیم و سر بى ‏درد خود را به درد آوریم.و این فکر در دولت موقت نتایجى داشت.

یکى از نتایجش این بود که امریکاییها را در داخل ایران بگذارند بمانند - در نیروى هوایى، عده‏اى از آمریکایی ها بودند که تا مدتها ما خبر نداشتیم - .

بعد در شوراى عالى دفاع که آن وقت من عضو شوراى عالى دفاع بودم و آقاى مهندس بازرگان رئیس شوراى عالى دفاع بود، یکى از مسائلى که عنوان شد، این بود که آمریکایی هاى مستقر در ستاد نیروى هوایى، پیشنهاد کرده بودند که چون امروز ما این‏جا هستیم، دیگر اسم دفتر ما دفتر کارشناسى نظامى نیست و ما کارشناسى نظامى به آن معنا نیستیم! ! پس نام دیگرى برایش انتخاب کنید تا ما بمانیم...

و در خاطره دیگر مى‏ فرمایند:

در اوایل انقلاب سعى کردند دستگاه مستشارى نظامى آمریکا را در ایران نگهدارند.شاید براى این موضوع خیلى عجیب به نظر آید و حرف تازه‏اى باشد.واقعا هم عجیب است، اما از آن عجیبهایى است که اتفاق افتاد.

تا چند ماه بعد از انقلاب، دستگاه مستشارى ارتش آمریکا در یکى از نیروهاى سه ‏گانه ارتش، دم و دستگاه خودشان را داشتند. البته مرکز اصلى ‏شان که در محل ستاد مشترک بود، از بین رفته بود و خودشان فرار کرده بودند، اما عناصر اطلاعاتى‏ شان را این‏جا گذاشته بودند تا سنگر را حفظ کنند.

در «شوراى عالى دفاع‏» آن‏روز، - که آن‏هم یک شوراى عالى دفاع تماشایى ‏اى بود! - افرادى عضو بودند که اگر اسمهایشان نام برده شود، شما امروز تعجب مى ‏کنید که چطور در اول انقلاب، اینها در آن مرکز حساس عضو بودند.حضور بنده هم در آن شوراى عالى، در واقع یک حضور غیر رسمى بود، یعنى آن عناصر مایل نبودند ما را ببینند، ولى ما به شکل انقلابى و با روشهاى مخصوص آن زمان اول انقلاب، در آن جلسات شرکت مى ‏کردیم.

در یکى از جلسات آن زمان متوجه شدیم که مصوبه‏اى را مى ‏خواهند از شوراى عالى دفاع بگذرانند که بر اساس آن، اسم مستشارى سابق آمریکا در ایران عوض شود و یکى از نامهاى پیشنهادى آنان تصویب گردد! یعنى در حقیقت وجود مستشارى را شوراى عالى دفاع امضاء کنند! ! ما آن‏جا فهمیدیم که مستشاریها هنوز در ایران هستند.گفتیم این آقایان این‏جا چه مى ‏کنند! اول اصل وجودشان را ثابت کنید، بعد به اسمشان برسیم.

خدا رحمت کند مرحوم شهید چمران عزیز را، او هم کمک کرد تا مصوبه‏اى گذرانده شود هرچه زودتر این افراد از ایران بیرون روند.تا این حد اینها وقاحت ‏به خرج دادند و جرات مى ‏کردند که در داخل ارتش جمهورى اسلامى، عناصر مستشارى آمریکایى باقى بمانند.

واگذارى مسؤولیت دولت موقت‏ به مهندس بازرگان که موجب روى کار آمدن اکثر اعضاى نهضت آزادى و جبهه ملى در مناصب مهم دولتى گردید، یکى از مسائلى است که نیاز به بررسى جداگانه دارد.حضرت امام خمینى قدس سره بعدها در مورد این تصمیم اشاره فرمودند که راضى به روى کار آمدن عناصر لیبرال نهضت آزادى نبودند، بلکه بنابه توصیه دوستان، این مساله را قبول کردند. این که چه کسانى پیشنهاد فوق را دادند، مشخص نشده است، لیکن هرچه بود، زیانها و خسارتهایى به جریان انقلاب اسلامى وارد کرد که بنابه فرموده حضرت امام (ره) جبران آنها به این زودیها ممکن نیست.تفکر غرب‏زده نهضت آزادى و ماهیت ضد روحانى این جمعیت، زحمتهاى زیادى براى انقلاب ایجاد کرد که در مساله طرح اصل «ولایت فقیه‏» در مجلس خبرگان قانون اساسى، لایحه قصاص و همراهى این جمعیت‏با جبهه ملى در مخالفت‏ با این لایحه، جریان اشغال لانه جاسوسى، مساله هشت ‏سال دفاع مقدس جمهورى اسلامى در برابر تجاوز عراق و حمایتهاى آشکار استکبار جهانى از تجاوز رژیم بعثى عراق و...بخوبى مشهود است.در هرحال، مقام معظم رهبرى و عناصر متعهد، متدین و معتقد به ولایت فقیه در میان چنین دولتى، نقش بازدارنده مهمى داشتند تا مانع از تحقق برنامه‏ هاى ضد انقلاب اسلامى و ضد روحانیت این جمعیت ‏شوند و از طرفى، از نزدیک شاهد قضایا بوده و بموقع نسبت‏ به عملکردهاى ناصحیح آنان واکنش نشان داده و یا حضرت امام را در جریان وقایع قرار دهند.مقام معظم رهبرى در افشاى برخى حقایق درباره دولت موقت و رویه مهندس بازرگان، و سختى روزهایى که مجبور بودند این دولت و عناصر آن را تحمل کنند، به گوشه‏ هایى از کارشکنیهاى آنان اشاره مى ‏نمایند که براى تاریخ صدر انقلاب اسلامى، ماندگار و سند مهمى است.

مقام معظم رهبرى در بیاناتى در اجتماع عظیم مردم مشهد در سال 59، از صبر و تحمل خود و سایر عناصر انقلابى مخلص شوراى انقلاب در برابر لیبرالهاى دولت موقت ‏سخن مى ‏گویند.از جمله موارد اختلاف، مساله گزینشها بود.معظم له و یارانشان مى‏ گفتند که وزرا باید صد در صد انقلابى باشند، یعنى هم با ابر قدرتها مخالف باشند و هم عمیقا به اسلام اعتقاد داشته باشند.در حالى که وزرایى که بتدریج معرفى مى ‏شدند، اغلب فاقد این خصوصیات بودند.بازرگان، نخست وزیر موقت، اعضاى متعهد و مخلص شوراى انقلاب را تهدید مى ‏کرد که در صورت عدم تصویب وزراى پیشنهادى، استعفا خواهد داد!  استعفا پس از بیست روز از تشکیل دولت چه مفهومى داشت؟ مى ‏خواستند بگویند شوراى انقلاب کارشکنى مى ‏کند! بر سر معاونان بازرگان نیز کار به مشاجره کشید، بخصوص در مورد «امیر انتظام‏» (4) چند بار به بازرگان اعتراض مى ‏کنند. بالاخره با مداخله امام، صلاحیت امیر انتظام رد مى ‏شود. 

متن حکم حضرت امام خمینى قدس سره به مقام معظم رهبرى براى عضویت در شوراى عالى دفاع ملى چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

 جناب حجت الاسلام آقاى حاج سید على خامنه‏ اى دامت افاضاته براى تشکیل شوراى عالى دفاع ملى بر مبناى اصل یک صد و ده قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، جنابعالى به عنوان مشاور از طرف این جانب منصوب مى ‏شوید و در این موقع، چون در وضع استثنایى هستیم، لازم است هر هفته با بررسى کامل و با کمال دقت، رویدادهاى داخلى ادارات مختلف ارتش را براى این جانب ارسال دارید.  روح الله الموسوى الخمینى 20/2/1359





زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(2) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:29 صبح)
مبارزات سیاسى و باز داشت ها

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه‏اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: « همان وقت جرقه‏ هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد ».

همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)
آیت الله خامنه ‏اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمدرضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه‏ ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

دوّمین بازداشت
 در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه‏ اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

سوّمین و چهارمین بازداشت
کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.

پنجمین بازداشت
حضرت آیت الله خامنه‏ اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:
«از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان‏هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون‏ هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد».

بازداشت ششم
در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه‏اى در سه مسجد «کرامت»، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى ‏آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ‏ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى ‏رحمانه به خانه آیت الله خامنه‏اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاس هاى سابق را به ایشان ندادند.

در آستانه پیروزى
درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت‏هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه ‏اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند


اوج‏گیرى انقلاب و تبعید به ایرانشهر

با اوج‏گیرى مبارزات و آشکار شدن انحراف در سازمان منافقین، و احساس روحانیت و مردم به لزوم تشکلى اسلامى که در راس آن به جاى افراد عادى و سیاسى، افرادى روحانى و آشناى به فقه و سیاست ‏باشند، در مشهد هسته اولیه تشکلى اسلامى با رهبرى امام و مدیریت روحانیت متعهد و انقلابى شکل یافت.آیت الله العظمى خامنه ‏اى در این ‏باره مى‏گویند:

در سالهاى 55- 56 بنده و بعضى از دوستان، دائما ذکر و فکرمان ایجاد تجمع و هماهنگى بین فعالیتهاى مبارزه‏اى بود که در تهران و جاهاى دیگر مثل قم و مشهد و دیگر جاها پیش مى‏آمد، و این پراکندگى نیروها آن روز به ما خیلى ضربه مى‏زد و چند نفرى مثل بنده و آقاى هاشمى و تعداد دیگر، دائما به این مساله فکر مى‏کردیم و بر اساس همین فکرها بود که من سال 54 یا 55 وقتى مى‏آمدم تهران، به منزل آقاى بهشتى مى‏رفتم و بارها ایشان را در منزل ملاقات مى‏کردم و مى‏گفتم: «ما باید گروهى از این رفقاى مبارز و اهل علم را جمع کنیم.شما نظرتان چیست؟» ایشان تایید مى‏کردند و من مى‏گفتم باید این کار با ریاست ‏شما باشد.

گفتند: «ریاست من چه لزومى دارد؟» گفتم: «نه تنها با شرکت‏ شما، بلکه با ریاست ‏شما، چون اگر شما نباشید نمى‏شود.» ایشان هم قبول کردند، و بالاخره منتهى شد به جلسات ما که بعدها در مشهد شکل گرفت.و ایشان هم در مشهد بودند و من نمى‏دانم این چه احساسى بود که به ماها، مى‏گفت‏باید آقاى بهشتى در این کار باشد، و این چیزى بود که آن روز ما از جهت‏ گیرى مبارزه‏ى آقاى بهشتى پیدا کرده بودیم. 

در ادامه جلسات، در تابستان سال 56 یا 55، در مشهد آقایان «ربانى‏» املشى و «حجتى کرمانى‏» با آیت الله خامنه ‏اى نشستى داشتند و قرارشد که تشکیلاتى به وجود آید.در همان جلسه، پیشنهاد مى‏شود که از آقاى شهید بهشتى هم دعوت شوند تا در این تشکیلات شرکت کنند.به طور تصادفى آقاى بهشتى هم در مشهد بودند.وقتى سراغ ایشان مى‏روند، در خیابان به حجت الاسلام باهنر بر مى‏خورند که نان و ماست و سبزى خریده و به سوى خانه مى‏رود. ماشین را نگه ‏مى‏دارند و ایشان را هم دعوت مى‏کنند. آقاى باهنر وسایل خریدارى شده را به کودکى که همراهش بود، مى‏دهد که به منزل ببرد و خودش سوار ماشین شده، چهارى نفرى به منزل آقاى بهشتى مى‏روند.قرار براى فردا گذاشته مى‏شود.فرداى آن روز، جلسه تشکیل مى‏شود و آقاى بهشتى از این پیشنهاد استقبال مى‏کند.سپس به پیشنهاد شهید بهشتى، کاغذى مى‏آورند و نامى کسانى را که باید در آن جمع شرکت کنند، یادداشت مى‏کنند.اول راى مى‏گیرند و معلوم مى‏شود که این 5 نفر همدیگر را قبول دارند. سپس نام 10 تا 15 نفر دیگر را هم مى‏نویسند. به این ترتیب جلسات ادامه مى‏یابد و تشکیلات جدید پا مى‏گیرد.ادامه جلسات در تهران برگزار مى‏شود و آیت الله خامنه‏اى هر پانزده یا بیست روز از مشهد به تهران مى‏آمدند.بعدها مرحوم شهید «هاشمى نژاد» و عده‏اى هم از قم آمدند و به تشکیلات اضافه شدند. (2)

خبر این تشکیلات را هم براى علماى دربند رژیم، مثل آقاى هاشمى رفسنجانى و ...مى‏فرستند و آنها هم تایید مى‏کنند.این تشکیلات بعدها به صورت «جامعه روحانیت مبارز» در سراسر کشور به فعالیت پرداخت.

شهید مطهرى هم در همان سال، در پیامى که از نجف از طرف امام آورده بودند، مبارزان سابقه ‏دار را به تجمع، دعوت مى‏کنند و همین ارتباطات، باعث‏ شد که تظاهرات عظیم سالهاى 56- 57 سازمان یابد.و نقش آیت الله العظمى خامنه ‏اى در پایه ‏گذارى این تشکل، بسیار قابل توجه است.آن هم تشکلى که به خاطر خدا و جهاد و شهادت پدید آمده بود، نه براى قدرت طلبى و به دست آوردن موقعیت و مقام.

در گیرودار این فعالیتها و در نقطه اوج‏گیرى انقلاب اسلامى در سال 56، رژیم ستمگر با نهایت ‏خشونت ایشان را دستگیر مى‏کند و پس از چند شب زندان، ایشان را به «ایرانشهر» تبعید مى‏کند.

اما تبعید و آب و هواى گرم و دمدار «ایرانشهر» ، کمتر از آن بودند که این مظهر جهاد، تلاش و مبارزه را آرام سازند.بلکه آن جا نیز از فرصت استفاده کرده، در ایجاد وحدت و همبستگى بین نیروهاى مبارز آن سامان و نیز وحدت بین برادران شیعه و سنى مى‏کوشند و موفقیت زیادى به دست مى‏آورند، و با تماس با مردم و تبلیغ و برطرف ساختن مشکلات و محرومیتهاى این استان ستم‏زده، نقش مهمى در توجه مردم به امام، روحانیت، اسلام و انقلاب ایفا مى‏کنند.

اتفاقا در آن سال، در ایرانشهر سیلى مى‏آید که منجر به بى‏خانمان شدن و آسیب رسیدن به عده زیادى از مردم مى‏شود.

آیت الله العظمى خامنه ‏اى با استفاده از تجربه فردوس و گناباد، یک گروه از روحانیون و طلاب را بسیج مى‏کنند و گروه امداد روحانیت را تشکیل مى‏دهند.این گروه، به قدرى در کار امداد، تبلیغ، تحریک و تشجیع مردم موفق مى‏شود که ساواک وحشت مى‏کند.ایشان را احضار مى‏کند و رئیس ساواک به معظم له مى‏گوید: دیشب در کمیسیون امنیت ‏شهربانى به ساواک گفتم، شما چقدر بى ‏عرضه هستید که هیچ‏کارى نکردید.یک تبعیدى ببینید این‏جا چه اوضاعى درست کرده؟

مقام معظم رهبرى در مدت تبعید در ایرانشهر، به تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامى پرداختند و مهمترین سنگر انقلاب، یعنى مساجد را پایگاه روشنگریهاى خود ساختند.ایشان در مدت اقامت ‏خود در ایرانشهر، نماز جمعه و تشکل شیعیان را در این شهر احیا نمودند.

در ایرانشهر، اهل تسنن که 50 تا 60 درصد جمعیت آن روز شهر را تشکیل مى‏دادند، مساجد متعددى داشتند و نماز جماعت و جمعه را در آن‏جا اقامه مى‏کردند.اما در تنها مسجد شیعیان، نماز جمعه اقامه نمى‏شد و پیشنماز هم نداشتند.از آیت الله خامنه‏اى درخواست مى‏شود تا در آن مسجد به اقامه نماز بپردازند.ایشان بتدریج‏ به فکر اقامه نماز جمعه مى‏افتند.در اولین نماز جمعه، جمعیت قابل توجهى گرد مى‏آیند که بنابه گفته اهالى در بیست ‏سال حیات آن مسجد، بى‏سابقه بوده‏است.وقتى آیت الله خامنه‏اى بالاى منبر به ایراد خطبه مى‏پردازند، آن جمعیت زیاد، پاى منبر اشک مى‏ریزند و به این وسیله، عطش و اشتیاق خود را به این مراسم عبادى - سیاسى فراموش شده، نشان مى‏دهند.

از جمله اقدامهاى دیگر مقام معظم رهبرى در ایرانشهر، پایه ‏گذارى وحدت بین شیعه و سنى است.هرچند اقدام معظم له به خاطر سیلى که در سال 57 در ایرانشهر جارى شد و خسارت فراوانى بر جاى گذاشت و ذکر آن قبلا گذشت، ناتمام ماند، لیکن وجود این تفکر و پیگیرى آن توسط ایشان، نشان دهنده هوشیارى و شناخت دقیق ایشان از مصالح اسلام و انقلاب اسلامى است. معظم له در خاطراتشان مى‏فرمایند:

بد نیست این نکته را در این‏جا بگویم که نطفه‏ اصلى هفته‏ وحدت - که حالا بحمد الله سالهاست تشکیل مى‏شود - قبل از پیروزى انقلاب شکل گرفت.ما در سال 57 قبل از پیروزى انقلاب، با این آقاى «مولوى قمر الدین‏» در ایرانشهر مذاکره کردیم که بیاییم یک عید دو طرفه داشته باشیم، و از دوازدهم تا هفدهم ربیع را جشن بگیریم.مذاکره‏اش در آن وقت انجام‏شد که اتفاقا همان روزها هم بود که در ایرانشهر سیل آمد و جشن و همه چیز ما را برد.البته آن سیل هم یکى از الطاف خفیه‏ الهى بود و ما را با وضع زندگى مردم بیشتر آشنا کرد.داخل کپرها و خانه ‏ها رفتیم و وضع زندگى مردم را از نزدیک دیدیم.قبل از آن، چند ماه در ایرانشهر بودیم، اما ظاهر قضیه را مى‏دیدیم.مردم، ما را نمى‏شناختند و ما هم مردم را نمى‏شناختیم . بعد که سیل آمد، هم ما مردم را شناختیم و هم مردم قدرى با ما آشنا شدند.  

مقام معظم رهبرى، نامه‏اى به شهید محراب «آیت الله صدوقى‏» از ایرانشهر مى‏فرستند و در آن، تحلیلى از پیوند مردم و روحانیت ارائه مى‏دهند، که این نامه، از شناخت دقیق معظم له از مردم و علاقه آنان به دین و ارزشها و پاسداران معارف اسلام، یعنى روحانیت، حکایت دارد.این تحلیل از سوى گروهکها به دلیل همین نکته تحریم مى‏شود.به بخشى از این تحلیل و جریان تحریم گروهکها توجه فرمایید:

مردم، به روحانیت اعتماد داشتند.پس در هر حرکتى، اگر روحانیت‏ بود، معنایش این بود که قاطبه‏ ملت هم هست.اگر روحانیت نبود، معنایش این بود که قاطبه‏ ملت هم نیست.اگر رهبران آن نهضت و آن حرکت، خیلى سیاسى و خیلى مسلط باشند، حداکثر این است که جمعى از مردم را با خودشان داشته‏ باشند، اما قاطبه‏ى مردم نبودند.آن‏جایى که روحانیت‏بود و قاطبه‏ى مردم بودند، طبیعى بود که آن تحول و آن نهضت، پیروز بشود، چون هیچ حرکتى وجود ندارد که مردم به صورت دسته‏جمعى در آن حضور پیدا بکنند، مگر این که آن حرکت - چه دیر و چه زود - پیروز خواهد شد، استثنا ندارد.

حضور روحانیت، حضور مردم را با خودش همراه داشت.من در سال 56 یا 57، نامه‏اى از ایرانشهر - جایى که تبعید بودم - خدمت مرحوم «آیت الله صدوقى‏» نوشتم.خود ایشان از من خواسته بودند که چنین نامه‏اى را بنویسم.آن روز در یزد، ایشان مردم را جمع کرده بودند و حرکت ‏خوبى را در این شهر شروع کرده بودند.من در آن نامه، همین تحلیل را با تفصیل ذکر کردم که در آن وقتها چاپ هم شد.همین نامه در آن روز، از سوى گروهک هایى در سرتاسر کشور - که به صورت موذیانه و نفوذى، در صفوف مبارزان و انقلابیون حضور داشتند - تحریم شد و نگذاشتند این نامه منتشر شود.هرجا این نامه را مى‏دیدند، مى‏رفتند بایکوت مى‏کردند! من خودم آن نامه را به جوانى دادم که برود در جایى تکثیر کند، ولى بعد از مدتى فهمیدیم که او کاغذ را اصلا پاره کرده و دور ریخته است! معلوم شد که جزو آن وابسته‏ هاى گروهکها بوده است.

گروهکها، همیشه روى این مساله حساسیت داشتند، یعنى احزاب و گروههاى سیاسى جداى از روحانیت، همیشه روى این حرف حساسیت دارند که ما بگوییم، هرجا شماها هستید، مردم یا کم هستند و یا اصلا نیستند.اما آن جایى که روحانیت‏ حضور داشته باشد - بخصوص اگر مجموعه‏ بزرگى از روحانیت‏ باشند - مردم یکپارچه شرکت مى‏کنند.

این تبعید تا سال 57 طول مى‏کشد و در این سال، با اوج‏گیرى انقلاب و خارج شدن کنترل اوضاع از دست رژیم، آیت الله العظمى خامنه ‏اى به مشهد بازمى‏گردند و بیشتر از پیش به فعالیت مى‏پردازند.

هسته اصلى تمام تظاهرات و راهپیماییهاى سالهاى 56- 57 در تهران، گروه‏هایى بودند که تحت مدیریت ‏شهید مظلوم آیت الله بهشتى، شهید آیت الله مطهرى، شهید باهنر و یارانشان اداره مى‏شد.و هسته ‏هاى اصلى در شهرستانها نیز روحانیونى از قبیل شهید آیت الله صدوقى، شهید «آیت الله دستغیب‏» و...بودند که در ارتباط با هسته اصلى در مرکز قرار داشتند.

در خراسان شاخص‏ترین فرد، آیت الله آقاى خامنه ‏اى بود که در مرکزیت همه تظاهرات و راهپیماییها قرار داشتند.مقام معظم رهبرى روزهاى اوج تظاهرات در مشهد را در خاطرات خود به طور مبسوط مورد بررسى قرار مى‏دهند و صحنه‏ هاى زیبایى از مقاومت مردم را بخصوص در آذرماه که عوامل رژیم، دست‏به کشتار وسیع مردم زدند، ترسیم مى‏کنند.تحصن در مشهد، به پیشنهاد معظم له انجام مى‏شود و آغازى مى‏شود براى تحصن هاى دیگر در سراسر کشور و تهران.با مطالعه این قسمت از خاطرات، به نقش مقام معظم رهبرى در سمت دادن به مبارزات مردم و مقاومت آنان در مشهد، و شجاعت ایشان و تصمیم‏گیرى صحیح و بموقع در مواقع حساس پى مى‏بریم:

مسجد کرامت ‏بعد از گذشت چند سال، در سال 57 مجددا مرکز تلاش و فعالیت ‏شد و آن زمانى بود که من از تبعید به «جیرفت‏» - در ماه آبان یا احتمالا اواخر مهر - برگشته بودم.وقتى بود که تظاهرات مشهد و جاهاى دیگر آغاز شده بود.ما آمدیم یک ستادى تشکیل دادیم در مسجد کرامت ‏براى هدایت کارها و مبارزات مشهد که در آن ستاد، مرحوم شهید هاشمى‏نژاد و برادرمان جناب آقاى طبسى و من و یک عده از برادران طلبه‏ جوان که همیشه با ما همراه بودند، و دو نفرشان به نام موسوى قوچانى و کامیاب، الان در قید حیات نیستند و شهید شده‏اند. (این دو نفر از آن طلبه هایى بودند که دائما در کارها ما را همراهى مى‏کردند.) در آن‏جا جمع مى‏شدیم و مردم هم آن‏جا در رفت و آمد دائمى بودند، و عجیب این است که نظامیها و پلیس، از چهارراه نادرى - که مسجد در آن‏جا بود - از ترس هیجان مردم، جرات نمى‏کردند این طرف‏تر بیایند، و این سبب شده بود که ما در این مسجد، روز را با امنیت مى‏گذراندیم و هیچ واهمه ‏اى نداشتیم که بیایند مسجد را تصرف کنند، یا ماها را بگیرند.لکن شبها را آهسته از تاریکى استفاده مى‏کردیم، مى‏آمدیم بیرون و در یک منزلى غیر از منازل خودمان مى‏رفتیم، و هر شب چند نفرى در مسجد مى‏ماندیم. خیلى شب و روزهاى پرهیجان و پرشورى بود، تا این که مسایل آذرماه مشهد - که مسایل بسیار سختى بود - پیش آمد و ابتدا به بیمارستان حمله کردند که همان روز حمله، ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم.و ماجراى رفتن به بیمارستان هم خیلى ماجراى جالبى دارد و مطالبى است که هیچ‏کس - به علت آن که نمى‏دانستند - متعرض نشده است.البته در همه‏ى شهرها جریانات پرهیجان و تعیین کننده‏اى وجود داشته، از جمله در مشهد، اما متاسفانه کسى اینها را به زبان نیاورده، در حالى که همین ها، تکه تکه، سازنده تاریخ روزهاى انقلاب است، و وقتى خبر به ما رسید که در مجلس روضه بودیم و مرا پاى تلفن خواستند، من رفتم تلفن را جواب دادم.دیدم چند نفر از دوست و آشنا و غیر آشنا آن طرف خط از بیمارستان با دستپاچگى و سرآسیمگى مى‏گویند: «حمله کردند، زدند، کشتند، به داد برسید!» من آمدم آقاى طبسى را صدا زدم.رفتیم در اطاقى که عده‏اى از علما و چند نفر از معاریف مشهد، در آن اطاق جمع بودند و روضه‏ خوانى هم در منزل یکى از معاریف علماى مشهد بود. من رو کردم به آن آقایان، گفتم: «وضع در بیمارستان بدین منوال است و لذا ورود ما در این صحنه، احتمال زیاد دارد که مانع از ادامه‏ى تهاجم و حمله‏ى به بیماران و اطبا و پرستارها بشود، و من با آقاى طبسى قطعا خواهیم رفت.» این در حالى بود که ما با ایشان قرار نگذاشته بودیم، اما مى‏دانستم که آقاى طبسى هم خواهند آمد.به هرحال گفتم: «اگر آقایان هم بیایند، بهتر خواهد شد و اگر هم نیایند، ما مى‏رویم.» این لحن توام با عزم و تصمیم ما موجب شد که چند نفر از علماى معروف و محترم مشهد گفتند: «ما هم مى‏آییم.» از جمله آقاى «مروارید» و بعضى دیگر، پیاده حرکت کردیم به طرف بیمارستان.

وقتى ما از آن منزل بیرون آمدیم، به جمعیت زیادى که در کوچه و خیابان و بازار جمع بودند و دیدند که ما داریم مى‏رویم، گفتیم به مردم اطلاع بدهند ما مى‏رویم بیمارستان.همین کار را کردند و مردم هم پشت ‏سر این عده و ما پیاده راه افتادند و مسافت از حدود بازار تا بیمارستان را که شاید مثلا یک ساعت راه بود، پیاده طى کردیم و هرچه جلوتر مى‏رفتیم، جمعیت‏ بیشتر مى‏شد و با آرامى، بدون هیچ تظاهر و شعار و کارهاى هیجان ‏انگیز حرکت مى‏کردیم به طرف مقصد.تا این که رسیدیم نزدیک بیمارستان. همان‏طورى که مى‏دانید، جلو آن خیابانى که منتهى به بیمارستان امام رضاى مشهد است، یک میدانى هست که حالا اسمش فلکه‏ى امام رضا است، سه خیابان منتهى به آن فلکه مى‏شود.ما وقتى از آن خیابانى که اسمش جهانبانى بود، مى‏آمدیم به طرف بیمارستان، از دور دیدیم سربازها راه را سد کرده‏ اند، یعنى در یک صف کامل و تفنگها هم به دستشان ایستاده بودند و ممکن نبود از آن‏جا عبور کنیم.من دیدم جمعیت ‏یک مقدارى احساس اضطراب کرده ‏اند.آهسته به برادرهاى اهل علمى که همراهمان بودند، گفتم: «ما باید در همین صف مقدم، با متانت و بدون هیچ‏گونه تغییرى در وضع‏مان، به جلو برویم تا مردم پشت سرمان بیایند و همین کار را کردیم، یعنى سرها را پایین انداختیم، بدون این که به روى خودمان بیاوریم که اصلا سرباز یا مسلحى وجود دارد. رفتیم نزدیک تا این که تقریبا به یک مترى سربازها رسیدیم، که من ناگهان دیدم آن سربازها بى‏اختیار پس رفتند و یک راهى به اندازه عبور سه، چهار نفر باز شد و ما رفتیم.که البته آنها قصد داشتند ما برویم، بعد راه را ببندند.اما نتوانستند این کار را بکنند، چون به مجرد این که ما از آن خط عبور کردیم، جمعیت هجوم آوردند و آنها نتوانستند کنترل کنند، و در نتیجه، حدود مثلا چند صد نفر آدم با ما تا در بیمارستان آمدند.بعد هم گفتیم در را باز کردند و وارد بیمارستان شدیم.با ورود به بیمارستان، آن دانشجویان و پرستاران و اطبا که در بیمارستان بودند، وقتى ما را دیدند، جان گرفته و ما به طرف جایگاه وسط بیمارستان - که به نظرم یک مجسمه‏اى نصب شده بود - رفتیم و مردم آن مجسمه را فرود آوردند و شکستند، که در این هنگام، رگبار گلوله‏ هاى کالیبر - 50 به طرف مردم هدف‏ گیرى شد.در حالى که براى متفرق کردن یا کشتن یک عده از مردم، گلوله‏ هاى کالیبر کوچک مثل ژ - 3 و این قبیل هم کافى بود.اما با گلوله‏ هاى کالیبر - 50 که یک سلاح بسیار خطرناک و براى کارهاى دیگرى درست‏شده است، شروع به تیراندازى کردند و بعدا که خبرنگاران خارجى براى دیدن به آن‏جا آمدند، من پوکه‏ هاى گلوله‏ هاى کالیبر - 50 را به آنها نشان دادم و به آنها گفتم خبر این جنایت را به دنیا مخابره کنید، تا دنیا بداند با ما چگونه رفتار کردند.

به هرحال، بعد از یک ساعت که خودمان هم نمى‏دانستیم باید چه کارى بکنیم، با چند نفر از روحانیون به یک اطاقى رفتیم تا ببینیم چه کار باید کرد، در حالى که معلوم نبود تهاجم ادامه دارد یا خیر؟ من آن‏جا پیشنهاد کردم که اعلام کنیم، همین‏جا متحصن مى‏شویم و تا خواسته ‏هایمان برآورده نشود، آن‏جا را ترک نمى‏کنیم.در آن جلسه که حدود هشت تا ده نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند، من براى این که هیچ‏گونه تزلزل و خدشه‏اى به مطلب وارد نشود، بلافاصله یک کاغذ آوردم و نوشتم ما امضاءکنندگان زیر اعلام مى‏کنیم: «تا انجام خواسته‏ هایمان در این‏جا خواهیم بود.» که یکى از خواسته‏ ها عزل فرماندار نظامى و یکى دیگر، محاکمه‏ عامل گلوله ‏باران بیمارستان امام رضا و چیزهاى دیگر بود.

بدین وسیله، اعلام تحصن کردیم و این تحصن هم در مشهد و هم در خارج از مشهد، اثر مهمى بخشید.و از نقاط عطف مبارزات مشهد بود.که بعدا هیجان هاى بسیار و تظاهرات پرشور و کشتار عمومى مردم را در مشهد به دنبال داشت.

مقام معظم رهبرى پس از بازگشت از تبعیدگاه ایرانشهر به مشهد، در سال 1357 همراه چند تن از دوستان و همرزمان مانند شهید بهشتى، شهید باهنر، حجت الاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى و آیت الله موسوى اردبیلى، طرح اولیه «حزب جمهورى اسلامى‏» را پى‏ریزى کردند.این حزب که بنابه ضرورتهاى سالهاى اوج مبارزات، یعنى 57 و 58 تشکیل مى‏شد، نقش بسیار مهمى در یارى رساندن به حضرت امام خمینى قدس سره و مبارزه با لیبرالها، منافقین و جریان بنى صدر داشت - که در جاى خود به آنها اشاره خواهد شد - دبیر کلى حزب به عهده شهید بهشتى بود تا حادثه غم‏ انگیز 7 تیر 1360 که در اثر توطئه تروریستى منافقین، شهید بهشتى به همراه 72 تن از بهترین یاران امام و انقلاب به شهادت رسید.در تاریخ 10 شهریور 1360 در جلسه شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى، مقام معظم رهبرى به عنوان سومین دبیر کل حزب انتخاب شدند و در خرداد سال 62 این مسؤولیت دوباره به عهده ایشان گذاشته شد تا این که به واسطه منتفى شدن ضرورتهاى اولیه ایجاد حزب و شرایط جدیدى که تشکلهاى سیاسى را فاقد جایگاه در جامعه امام و امت مى‏کرد، پیشنهاد انحلال آن از سوى حضرت آیت الله العظمى خامنه ‏اى و شوراى مرکزى حزب به حضرت امام داده ‏شد و با موافقت امام (ره)، حزب منحل شد.در ابتداى تشکیل حزب، قرار گذاشته مى‏شود که نام ده نفر به عنوان مؤسسین حزب اعلام شود.این ده نفر، کسانى بودند که مجموعشان را ملت ایران مى‏شناخت. پیش‏ بینى مى‏شد که این ده نفر را ساواک بگیرد و زندان یا اعدام کند و فرصت کار از آنها گرفته شود، لذا ده نفر دوم معین مى‏شوند تا ادامه راه ده نفر اول را اعلام کنند.فکر مى‏شد که اعدام ده نفر اول، زمینه را براى پذیرش ده نفر دوم و تشکیلات حزب فراهم خواهد کرد و مردم را متوجه مبارزات خواهد نمود.این نقشه اجرا مى‏شود، ولى مشیت و خواست ‏خدا بر زنده ماندن ده نفر اول قرار مى‏گیرد.اینان تا این اندازه براى زندان، شکنجه و مرگ خود را آماده کرده بودند تا بلکه انقلاب اسلامى گسترش یابد و به ثمر رسد.

 

 

 





زندگینامه حضرت آیت الله خامنه ای(1) (سه شنبه 87/7/2 ساعت 2:27 صبح)
دوران کودکی و نوجوانی

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه ‏اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه ‏اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى حجت الاسلام حاج سید جواد خامنه ‏اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.

حجت الاسلام حاج سید جواد خامنه ای و همسرشان که دختر حجت الاسلام سید هاشم نجف آبادی بود. سعی بلیغی در تربیت فرزند خود داشته و در دوران طفولیت زمینه شناخت و آشنایی او را با معارف اسلامی فراهم ساختند.

رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره ‏هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده‏ شان چنین مى گویند: «پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى ‏گذشت. من یادم هست شب‏هایى اتفاق مى ‏افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیه مى ‏کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود

امّا خانه‏ اى را که خانواده سید جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ‏ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه‏ اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى ‏رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم

رهبر انقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى « دار التعّلیم دیانتى » ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

 

تحصیلات مقدماتی

آقا سید على، از چهار سالگى آموزش قرآن را در مکتب‏خانه آغاز و در هفت ‏سالگى راهى دبستان شدند و پس از پایان تحصیلات دوران ابتدایى، دوره سه ساله سیکل اول دبیرستان را پشت‏ سر گذاشتند.آقا، خاطرات خود را از دوران مکتب و مدرسه چنین بیان مى ‏فرمایند:

باید بگویم اولین مرکز درسى که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود - در سنین قبل از مدرسه - شاید چهار سال یا پنج ‏سالم بود که من و برادر بزرگتر از من را - که از من، سه سال و نیم بزرگ بودند - با هم در مکتب دخترانه گذاشتند، یعنى مکتبى که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند.البته من خیلى کوچک بودم.

تجربه ‏اى که از آن وقت مى ‏توانم به یاد بیاورم ، این است که بچه را در آن سنین چهار، پنج ‏سالگى، اصلا نباید به مدرسه و مکتب و اینها گذاشت ، براى این که هیچ فایده ‏اى ندارد.من به نظرم مى ‏رسد که از آن دوره‏ى مکتب قبل از مدرسه، هیچ استفاده‏ علمى و درسى نکردم.گذاشته بودند که ما قرآن یاد بگیریم - طبعا - چون در مکتبها معمولا قرآن درس مى ‏دادند.آن وقت در مدرسه‏ ها قرآن معمول نبود.درس نمى ‏دادند.

بد نیست ‏بدانید که من متولد 1318 هستم.این دورانى که مى ‏گویم، سالهاى 1323، 1324، آن سالهاست - اوایل مکتب رفتن ما - بنابر این یک دوره آن است، که اولین روز مکتب اول را یادم نیست.پس از مدتى - یکى، دو ماه - که در آن مکتب بودیم، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبى گذاشتند که مردانه بود، یعنى معلمش مرد مسنى بود.شاید شما در این داستانهاى قدیمى، «ملا مکتبى‏» خوانده باشید، درست همان ملا مکتبى تصویر شده در داستانها و در قصه‏ هاى قدیمى، ما پیش او درس مى ‏خواندیم.

من کوچکترین فرد آن مکتب بودم - شاید آن وقت، حدود پنج‏سالم بود - و چون هم خیلى کوچک بودم، هم سید و پسر عالم بودم، این آقاى «ملا مکتبى‏» ، صبح ها من را کنار دست‏خودش مى ‏نشاند و پول کمى، مثلا اسکناس پنج قرانى - آن وقتها اسکناس پنج ریالى بود.اسکناس یک تومانى و دو تومانى، شما ندیده‏ اید - یا دو تومانى از جیب خود بیرون مى ‏آورد، به من مى ‏داد و مى‏ گفت: تو اینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند! بیچاره دلش را خوش مى ‏کرد به این که به این ترتیب - مثلا - پولش برکت پیدا کند، چون درآمدى نداشتند.

روز اولى که ما را به آن مدرسه بردند، من یادم است که از نظر من روز بسیار تیره، تاریک، بد و ناخوشایند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى کرد که به نظر من - آن وقت - خیلى بود.البته شاید آن موقع به قدر نصف این اتاق، یا مقدارى بیشتر از نصف این اتاق (1) بود، اما به چشم کودکى آن روز من، جاى خیلى بزرگى مى ‏آمد.و چون پنجره‏ هایش شیشه نداشت و از این کاغذهاى مومى داشت، تاریک و بد بود.مدتى هم آن جا بودیم.

لیکن روز اول که ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود، روز شلوغى بود.بچه‏ ها بازى مى ‏کردند، ما هم بازى مى‏ کردیم.اتاق ما کلاس بسیار بزرگى بود - باز به چشم آن وقت کودکى من - وعده‏ بچه ‏هاى کلاس اول، زیاد بود.حالا که فکر مى ‏کنم، شاید سى نفر، چهل نفر، بچه‏ هاى کلاس اول بودیم و روز پرشور و پرشوقى بود و خاطره‏ بدى از آن روز ندارم.

البته چشم من ضعیف بود، هیچ کس هم نمى ‏دانست، خودم هم نمى ‏دانستم، فقط مى ‏فهمیدم که چیزهایى را درست نمى ‏بینم. بعدها چندین سال گذشت و من خودم فهمیدم که چشمهایم ضعیف است، پدر و مادرم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند.آن وقت، وقتى که من عینکى شدم، گمان مى ‏کنم حدود سیزده سالم بود، لیکن در این دوره‏ اول مدرسه و اینها این نقص کار من بود. قیافه‏ معلم را از دور نمى ‏دیدم.تخته‏ سیاه را که روى آن مى ‏نوشتند، اصلا نمى ‏دیدم، و این مشکلات زیادى را در کار تحصیل من به وجود مى ‏آورد.

حالا خوشبختانه بچه‏ ها در کودکى، فورا شناسایى مى ‏شوند و اگر چشمشان ضعیف است، برایشان عینک مى‏ گیرند و رسیدگى مى ‏کنند.آن وقت اصلا این چیزها در مدرسه ‏اى معمول نبود.

البته این مدرسه‏ ما یک مدرسه‏ به اصطلاح غیر دولتى بود، بعلاوه مدرسه‏ دینى بود که معلمین و مدیرانش از افراد بسیار متدین انتخاب شده بودند، و با برنامه ‏هاى اندکى دینى ‏تر از معمول مدارس آن روز، اداره مى ‏شد، چون آن مدرسه‏ ها اصلا برنامه‏ دینى درستى نداشت و کسى توجهى و اعتنایى به آن نمى ‏کرد.

در مورد معلمین اول ما، بله یادم است که مدیر دبستان ما آقاى «تدین‏» بود، تا چند سال پیش زنده بود.من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادى با او داشتم.مشهد که مى ‏رفتم، دیدن ما مى ‏آمد.پیرمرد شده بود و با هم تماس داشتیم.یک معلم دیگر داشتیم که اسمش آقاى روحانى بود، الان یادم است، نمى ‏دانم کجاست.عده‏اى از معلمین را یادم است، بله، تا کلاس ششم - دوره‏ دبستان - خیلى از معلمین را دورادور مى ‏شناختم.البته متاسفانه الان هیچ کدام را نمى ‏دانم کجا هستند.اصلا زنده ‏اند، نیستند و چه مى ‏کنند، لیکن بعد از دوره‏ مدرسه هم با بعضى از آنها ارتباط و آشنایى داشتم. 

مقام معظم رهبرى در مورد علاقه خود به درسهاى مختلف در دوران دبستان مى ‏فرمایند:

دورانهاى کلاس اول و دوم و سوم را که اصلا یادم نیست، الان هیچ نمى ‏توانم قضاوتى بکنم که به چه درس هایى علاقه داشتم، لیکن در اواخر دوره‏ دبستان - یعنى کلاس پنجم و ششم - به ریاضى و جغرافیا علاقه داشتم، خیلى به تاریخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم.البته در درسهاى دینى هم خیلى خوب بودم، قرآن را با صداى بلند مى ‏خواندم - قرآن خوان مدرسه بودم. - یک کتاب دینى را آن وقت ‏به ما درس مى ‏دادند - به نام تعلیمات دینى - براى آن وقتها کتاب خیلى خوبى بود، من تکه ‏هایى از آن کتاب را - فصل، فصل بود - حفظ مى ‏کردم.

در همان دوره‏ آخر دبستان - یعنى کلاس پنجم و ششم - تا منبر آقاى فلسفى را از رادیو پخش مى ‏کردند که ما از رادیو شنیده بودیم، من تقلید منبر او را - در بچگى - مى ‏کردم.به همان سبک، آن بخشهاى کتاب دینى را با صداى بلندى و خیلى شمرده مى ‏خواندم. معلمم و پدر و مادرم خیلى خوششان مى ‏آمد، من را تشویق مى ‏کردند.بله، این درسهایى بود که آن وقت دوست مى‏ داشتم.

آقا سید على به موازات طى درسهاى کلاسیک، به تحصیلات طلبگى در مدرسه «نواب‏» پرداختند و در کنار تحصیل در مدرسه و حوزه، به ورزش و بازیهاى متداول دوران خود مى ‏پرداختند:

در مورد بازى کردن پرسیدند؟ بله، بازى هم مى ‏کردیم.منتها در کوچه بازى مى‏ کردیم، در خانه جاى بازى نداشتیم و بازی هاى آن وقت ‏بچه ‏ها فرق مى ‏کرد.یک مقدار هم بازیهاى ورزشى بود، مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازى مى ‏کردیم.من آن موقع در کوچه، با بچه‏ ها والیبال بازى مى ‏کردم، خیلى هم والیبال را دوست ‏داشتم.الان هم اگر گاهى بخواهیم ورزش دسته ‏جمعى بکنیم - البته با بچه ‏هاى خودم - به والیبال رو مى ‏آوریم که ورزش خیلى خوبى است.

بازیهاى غیر ورزشى آن وقت، «گرگم به هوا» و بازیهایى بود که در آنها خیلى معنا و مفهومى نبود، یعنى اگر فرض کنى که بعضى از بازیها ممکن است ‏براى بچه ‏ها آموزنده باشد و انسان با تفکر، آنها را انتخاب کند، این بازیهایى که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولى بازى و سرگرمى بود.

چیزى که حتما مى ‏دانم براى شما جالب است، این است که من همان وقت، معمم بودم، یعنى در بین سنین ده و سیزده سالگى - که ایشان سؤال کردند - من عمامه سرم بود و قبا تنم بود! قبل از آن هم همین طور، از اوایلى که به مدرسه رفتم، با قبا رفتم، منتها تابستانها با سربرهنه مى ‏رفتم، زمستان که مى ‏شد، مادرم عمامه به سرم مى ‏پیچید.مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، عمامه پیچیدن را خوب بلد بود.سر ماها عمامه مى ‏پیچید و به مدرسه مى ‏رفتیم.البته اسباب زحمت‏ بود که جلوى بچه ‏ها، یکى با قباى بلند و لباس جور دیگر باشد.طبعا مقدارى حالت انگشت ‏نمایى و اینها بود، اما ما با بازى و رفاقت و شیطنت و این طور چیزها جبران مى‏ کردیم، نمى ‏گذاشتیم که در این زمینه‏ ها خیلى سخت ‏بگذرد.

به هرحال، بازى در کوچه بود. البته خاطراتى هم در این زمینه دارم که الان اگر مناسب شد، ممکن است در خلال صحبت‏ بگویم. بازى ما بیشتر در کوچه بود، در خانه کمتر به بازى مى ‏رسیدیم‏» .

آقا سید على در دوران نوجوانى نیز به ورزش ادامه دادند، اما بهترین تفریح خود را در آن زمان، حضور در جمع طلبه‏ ها و مباحث علمى و دوستانه با آنها مى ‏دانستند.

«ماها متاسفانه سرگرمی هاى خیلى کمى داشتیم، این طور سرگرمیها آن وقت نبود، البته پارک بود، ولى کم و خیلى محدود، مثلا در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیط هایش، محیطهاى خیلى بدى بود.ماها هم خانواده‏ هایى بودیم که پدر و مادرها مقید بودند، اصلا نمى ‏توانستیم برویم. براى امثال من در دوره‏ جوانى، امکان این که بتوانند از این مراکز عمومى تفریحى استفاده کنند، وجود نداشت، به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبى نبود، غالبا مراکز آلوده‏اى بود.

دستگاه هاى آن روز هم مقدارى سعى داشتند که مراکز عمومى را آلوده‏ به شهوات و فساد بکنند، این کار، تعمدا و طبعا با برنامه‏ ریزى انجام مى ‏شد.آن وقتها این را حدس مى ‏زدیم، بعدها که قراین و اطلاعات بیشترى پیدا کردیم، معلوم شد که واقعا همین طور بوده است، یعنى با برنامه ‏ریزى، محیطهاى عمومى را فاسد مى ‏کردند! لذا ماها نمى ‏توانستیم برویم.بنابر این تفریحهاى آن وقت ماها از این قبیل نبود.

تفریح من در محیط طلبگى خودم در دوران جوانى، حضور در جمع طلبه‏ ها بود.به مدرسه‏ خودمان - مدرسه‏ اى داشتیم، مدرسه‏ نواب - مى ‏رفتیم، جو طلبه‏ ها براى ما جو شیرینى بود.طلبه ‏ها دور هم جمع مى ‏شدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات مى ‏کردند و حرف مى ‏زدند.محیط مدرسه براى خود طلبه‏ ها مثل یک باشگاه محسوب مى ‏شد، در وقت ‏بی‏کارى آن‏جا دور هم جمع مى ‏شدند.علاوه بر این، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلى خوبى بود.آن‏جا هم افراد متدین، طلاب، روحانیون و علما مى ‏آمدند، مى ‏نشستند و با هم بحث علمى مى ‏کردند، بعضى هم صحبتهاى دوستانه مى ‏کردند.تفریحهاى ما اینها بود.

البته من از آن وقت، ورزش مى ‏کردم، الان هم ورزش مى ‏کنم.متاسفانه مى ‏بینم جوانهاى ما در ورزش، سستى مى ‏کنند، که این خیلى خطاست.آن وقت ما کوه مى ‏رفتیم، پیاده ‏رویهاى طولانى مى ‏کردیم.من با دوستان خودم، چند بار از کوههاى اطراف مشهد، همین طور کوه به کوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم.از این گونه ورزشها داشتیم.البته اینها تفریحهاى سرگرم کننده ‏اى بود که خارج از محیط شهر محسوب مى ‏شد.

حالا در تهران، این دامنه‏ى زیباى البرز و ارتفاعات به این قشنگى و خوب هست، من خودم هفته ‏اى چند بار به این ارتفاعات مى ‏روم. متاسفانه مى ‏بینم نسبت ‏به جمعیت تهران، کسانى که آن جا مى ‏آیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده مى ‏کنند، خیلى کم است! تاسف مى ‏خورم که چرا جوانهاى ما از این محیط طبیعى و زیبا استفاده نمى ‏کنند! اگر آن وقت در مشهد ما یک چنین کوه هاى نزدیکى وجود داشت - چون ما آن وقت در مشهد، کوه هاى به این خوبى و به این نزدیکى نداشتیم  ماها بیشتر هم استفاده مى ‏کردیم.
 

تحصیلات حوزوى

ملت ایران پیش از آلوده شدن به فرهنگ تحمیلى غرب، پایبند به آداب و رسوم و فرهنگ غنى ملى و اسلامى خود بود. ابتدا روشنفکران غرب‏زده و سپس رضاخان در تغییر فرهنگ خودى، با استفاده از تبلیغات و زور، تلاش گسترده‏اى به عمل آوردند که نتیجه آن غرب‏زدگى ملت و تغییر لباس و بسیارى از سنن اصیل او بود.حجت الاسلام و المسلمین «سید جواد خامنه ‏اى‏» در برابر این موج تباه ‏کننده ایستاد و فرزندان خود، از جمله آقا سید على را در کسوت لباس روحانیت درآورد.

آقا سید على در خصوص این که از چه وقتى به فکر آینده افتادند و چطور شد که لباس و درسهاى طلبگى و راه نورانى روحانیت را انتخاب کردند، مى ‏فرمایند:

چه زمانى به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست.این که در آینده‏ زندگى خودم، بنا بود چه شغلى را انتخاب بکنم، از اول براى خود من و براى خانواده‏ى من معلوم بود، همه مى ‏دانستند که من بناست طلبه و روحانى شوم.این چیزى بود که پدرم مى ‏خواست و مادرم بشدت دوست ‏داشت.خود من هم علاقه‏ مند بودم، یعنى هیچ بى ‏علاقه به این مساله نبودم.

اما این که لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیت نبود، به خاطر این بود که پدرم با هرکارى که رضاخان پهلوى کرده بود، مخالف بود - از جمله، اتحاد شکل از لحاظ لباس - و دوست نمى ‏داشت همان لباسى را که رضاخان بزور مى ‏گوید، بپوشیم. مى‏ دانید که رضاخان، لباس فعلى مردم را که آن وقت لباس فرنگى بود و از اروپا آمده بود، بزور بر مردم تحمیل کرد.ایرانی ها لباس خاصى داشتند و همان لباس را مى ‏پوشیدند. او اجبار کرد که بایستى این جور لباس بپوشید، این کلاه را سرتان بگذارید.

پدرم این را دوست نمى ‏داشت، از این جهت‏ بود که لباس ما را همان لباس معمولى خودش که لباس طلبگى بود، قرارداده بود، اما نیت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود، هم پدرم مى ‏خواست، هم مادرم مى ‏خواست،  و از کلاس پنجم دبستان، عملا درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع کردم.

آقا سید على، در کسوت روحانیت، درس هاى کلاسیک زمان را نیز مى ‏خواندند و لباس مانعى براى فعالیتهاى علمى و حتى نشاط و بازیهاى نوجوانى و جوانى ایشان نبود.

معلمى داشتیم که خودش طلبه بود و معلم کلاس پنجم ما هم بود - پنجم یا ششم، به نظرم هر دو سال، معلم ما بود. - او پیشنهاد کرد که به ما درس جامع المقدمات بدهد.مى ‏دید که من و یکى، دو نفر از بچه ‏ها علاقه ‏مندیم و استعدادمان هم خوب بود، فکر کرد که به ما درس بدهد، ما هم قبول کردیم.

جامع المقدمات، اولین کتابى است که طلبه‏ ها مى‏ خواندند، الان هم هنوز معمول است، خودش مجموعه‏اى از جزوات، یعنى چند کتاب کوچک است.من چند تا از آن کتابهاى کوچک را در دبستان خواندم، بعد هم که بیرون آمدم، بشدت و با جدیت و علاقه دنبال کردم.

من بعد از دبستان، دبیرستان نرفتم، دوره‏ى دبیرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم مى ‏خواندم.درس معمولى من طلبگى بود و بعد از دوره‏ دبستان، مدرسه‏ طلبگى رفتم - یعنى از دوازده سالگى به بعد - بنابراین از همان وقتها دیگر من به فکر آینده - به این معنا - بودم، یعنى معلوم بود که دیگر بناست طلبه بشوم.

البته طلبگى و لباس طلبگى، به هیچ وجه مانع از کارهاى کودکانه‏  آن زمان نبود، یعنى هم عمامه سرمان مى ‏گذاشتیم، هم وقتى مى ‏خواستیم بازى کنیم، عمامه را در خانه مى ‏گذاشتیم، به کوچه مى ‏آمدیم و با همان قبا بازى مى ‏کردیم، مى‏ دویدیم - کارهایى که بچه‏ ها مى ‏کنند. - وقتى مى ‏خواستیم با پدرم به مسجد برویم، باز عمامه را سرمان مى ‏گذاشتیم و عبا را دوش مى ‏کردیم و با همان وضع کوچک و چهره‏ کودکانه به مدرسه مى ‏رفتیم و مى ‏آمدیم.

نقش پدر و مادر فهمیده، آگاه و علاقه‏ مند به سعادت فرزندان، چقدر ارزنده است و در زندگى آقا سید على، در حد والایى این هدایت و نقش را مشاهده مى‏ کنیم.آیت الله خامنه ‏اى بعضى دروس مقدماتى را نزد پدر گرانقدر و داراى مقام علمى بالاى خود خواندند و در تابستان ها که کلاس درس تعطیل مى ‏شد، دروسى را که پدرشان تعیین مى‏ کردند، نزد ایشان مى ‏خواندند، و به همین دلیل، پیشرفت‏ سریعى در دروس حوزوى داشتند و پیش از اتمام سن هجده سالگى، تمام دروس سطوح را خوانده و درس خارج را شروع کرده بودند.

از دیگر فعالیتهاى مقام معظم رهبرى در دوران جوانى، مطالعه کتابهاى غیر درسى بود که هم اکنون نیز با تمام مشغله ‏اى که دارند، به آن ادامه مى‏ دهند:

من در دوران جوانى، زیاد مطالعه مى ‏کردم، غیر از کتابهاى درسى خودمان که مطالعه مى‏ کردم و مى ‏خواندم، هم کتاب تاریخ مى ‏خواندم، هم کتاب ادبیات، هم کتاب شعر، هم کتاب قصه و رمان مى ‏خواندم.به کتاب قصه خیلى علاقه داشتم و خیلى از رمانهاى معروف را در دوره‏ى نوجوانى خواندم.شعر هم مى‏ خواندم.من با بسیارى از دیوانهاى شعر، در دوره‏ نوجوانى و جوانى آشنا شدم.به کتاب تاریخ علاقه داشتم، و چون درس عربى مى ‏خواندم و با زبان عربى آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم.

الان احادیثى یادم است که آنها را دوره‏ نوجوانى خواندم و یادداشت کردم، دفتر کوچکى داشتم که یادداشت مى ‏کردم.احادیثى را که دیروز یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمى ‏ماند، مگر این که یادآوریى وجود داشته باشد.اما آنهایى را که در آن دوره خواندم، کاملا یادم است.شماها هم واقعا باید قدر بدانید، هرچه امروز مطالعه مى ‏کنید، برایتان مى ‏ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمى ‏شود.

این دوره‏ نوجوانى براى مطالعه و یادگرفتن، دوره‏ خیلى خوبى است، واقعا یک دوره‏ طلایى است و با هیچ دوران دیگرى قابل مقایسه نیست.

من خیلى کتاب نگاه مى‏ کردم، منزل ما هم کتاب زیاد بود.پدرم کتابخانه‏ خوبى داشت و خیلى از کتابها هم براى من مورد استفاده بود.البته خود ماها هم کتاب داشتیم، کرایه هم مى ‏کردیم.نزدیک منزل ما کتاب فروشى کوچکى بود که کتاب، کرایه مى ‏داد. من رمان و اینها که مى ‏خواندم، معمولا از آن جا کرایه مى ‏کردم.

الان یادم افتاد که کتابخانه‏ آستان قدس هم مراجعه مى‏ کردم، آستان قدس هم در مشهد، کتابخانه‏ خیلى خوبى دارد.در دوره‏ اوایل طلبگى - در همان سنین پانزده، شانزده سالگى - به آن‏جا مراجعه مى ‏کردم.گاهى روزها آن‏جا مى ‏رفتم - نزدیک آستان قدس است. - و مشغول مطالعه مى ‏شدم.صداى اذان با بلندگو پخش مى ‏شد، به قدرى غرق مطالعه بودم که صداى اذان را نمى ‏شنیدم! خیلى نزدیک بود و صدا خیلى شدید داخل قرائتخانه مى ‏آمد و ظهر مى ‏گذشت.بعد از مدتى مى‏ فهمیدیم که ظهر شده است! با کتاب انس داشتم.البته الان هم که در این سن هستم و همان طور که گفتید، بعضى از شماها جاى فرزند من هستید و بعضى مثل نوه من مى ‏مانید، الان هم از خیلى از نوجوانها بیشتر مطالعه مى ‏کنم، این را هم بدانید. 

در این جا ضرورى مى ‏دانیم به خاطره دیگرى از مقام معظم رهبرى اشاره کنیم تا جایگاه مطالعه را بهتر دریابیم و ملاحظه کنیم که رهبرى با وجود مسؤولیت هاى خطیر، فرصت مناسبى را براى مطالعه اختصاص داده ‏اند و زیادى مشغله و بالا بودن مسؤولیت، منافاتى با مطالعه منظم ندارد.

هرکسى که در یک بخش یا گوشه‏اى، مشغول تبلیغ و کار است، رابطه خودش را با کسب معلومات قطع نکند.نگوییم کار داریم و نمى ‏رسیم.من خودم، اوایل انقلاب که شد، حدود دو سال رابطه ‏ام با کتاب قطع شد.با آن همه اشتغال که ما داشتیم، مگر فرجام داشت؟ من، شب ساعت 11 و یا بیشتر، به خانه مى‏ رفتم و کار، ساعت 6- 5 صبح آغاز شده بود.تازه، عده ‏اى ملاقاتى در خانه هم داشتم.خانه‏ ما هم دم دست ‏بود. مى ‏رفتم و مى ‏دیدم عده‏اى از ارگانهاى مملکتى، از نهادهاى انقلابى، از بخشهاى مختلف، از علماى شهرستانها و...در اتاق نشسته‏اند و کار دارند.اصلا مجال نبود.مدتها مدید مى‏ گذشت که من فرزندان خودم را نمى ‏دیدم، با این که در خانه‏ خودمان بودیم! وقتى موقع شب مى ‏رفتم، خواب بودند و صبح هم وقتى بیرون مى ‏آمدم، خواب بودند.روزهاى متمادى مى ‏شد که من بچه‏ ها را نمى ‏دیدم.این، وضع زندگى ما بود.ناگهان به خودم نهیب زدم و الان سه، چهار سال است که شروع به مطالعه کرده ‏ام...شروع مجدد من به مطالعه، بعد از اشتغال به ریاست جمهورى است.الان من مطالعه هم مى ‏کنم و به کارم هم مى ‏رسم و مى ‏بینم منافات با هم ندارند.مطالعه‏ علمى - تاریخى هم دارم، مطالعه‏ تفننى هم مى ‏کنم.

سرودن اشعار با نام مستعار «امین‏»

آقا سید على در دوره جوانى، با طبع لطیفى که داشتند، با نام مستعار «امین‏» به سرودن شعر نیز مى ‏پرداختند. آقا به ماجراى سرودن شعر در دوره جوانى خود اشاره کرده و تداوم این طبع لطیف در حال حاضر را بیان مى‏ کنند:

عرض کنم حضور شما که ماجراى «امین‏» ، ماجراى دیگر و عالم دیگرى است، عالم شعر و احساس و این هاست.البته مقدارى راجع به شعر با شماها صحبت کرده‏ ام، چند کلمه‏ دیگر هم صحبت مى ‏کنم.

من در دوره جوانى، شعر گفتن را شروع کردم و گاهى شعر مى ‏گفتم، منتها به دلایلى، تا سالهاى متمادى شعرم را در انجمن ادبى - که آن وقت در مشهد تشکیل مى ‏شد و من هم شرکت مى ‏کردم - نمى ‏خواندم.حالا عیبى ندارد آن دلیلى را که گفتم به آن دلیل نمى‏ خواندم، بگویم.

علت، این بود که چون من سابقه‏ زیادى با شعر داشتم، شعر را مى ‏شناختم، یعنى خوب و بد شعر را مى ‏شناختم.در آن انجمن، وقتى که شعرى خوانده مى ‏شد و اشخاص نامدارى هم در آن انجمن بودند - که بعضى از آنها امروز هم هستند، بعضى هم فوت شده ‏اند - نقدى که من نسبت ‏به شعر انجام مى ‏دادم، نقدى بود که غالبا مورد تایید و تصدیق حضار - از جمله خود آن شاعر - قرار مى ‏گرفت . وقتى که شعر خودم را نگاه مى ‏کردم، با دید یک نقاد مى ‏دیدم که این شعر، من را راضى نمى ‏کند، لذا نمى ‏خواستم آن شعر را بخوانم، یعنى اگر شعرى بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتما مى‏ خواندم.لیکن مى‏ نشستم، فکر مى‏ کردم، شعر را مى ‏گفتم، مى ‏نوشتم و پاکنویس مى ‏کردم، اما در آن انجمن نمى ‏خواندم.چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایى که مى ‏شد - از جمله خود من زیاد نقد مى ‏کردم - بالاتر از این شعر بود.شاید شعرهایى خوانده مى ‏شد که از سطح آن شعر بالاتر نبود، اما مورد نقد قرار مى ‏گرفت.

به هر حال، مى ‏توانم این طور بگویم آن شعر، من را به عنوان یک ناقد، راضى نمى ‏کرد. اتفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن، انجمنهاى دیگرى در بعضى از شهرهاى دیگر - یک شهر از شهرهاى معروف شعر خیز ایران که حالا نمى‏ خواهم اسم بیاورم - شرکت کرده بودم و آن‏جا دیدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد، از من شعر خواستند، لذا من خواندم، همان سالهاى قدیم.

این که مى ‏گویم، مربوط به سالهاى 1336، 37 و آن وقتهاست، در حدود سنین بیست، بیست و یک ساله، یا حد اکثر بیست و دو ساله بودم.البته این تا سالهاى 1342 و 1344- تا آن وقتها - ادامه داشت که بعد دیگر غرق شدن در کارهاى مبارزات، ما را از کار شعر و اینها بکلى دور کرد، انجمن هم دیگر نمى ‏رفتم.

به هر حال، آن زمان شعر مى ‏گفتم، بعد شعر گفتن را رها کردم و نمى ‏گفتم، تا چند سال قبل از این، که تصادفا یک جورى شد که دوباره احساس کردم مایلم گاهى چیزى بر زبان، یا بر ذهن، یا روى کاغذ بیاورم، آنها هم دربین مردم پخش نشده است - حالا شما یک بیت را خواندید  - از شعرهایى که من گفته ‏ام، چند غزل بیشتر در دست مردم نیست، نمى‏ دانم شما این را از کجا و از چه کسى شنیده‏ اید.این غزلى که مطلعش را خواندید، مال خیلى دور نیست، خیال مى ‏کنم مربوط به همین سه، چهار سال قبل است.

ادامه تحصیل در حوزه ‏هاى علمیه

آقا سید على در سن هجده سالگى، همزمان با اخذ دیپلم متوسطه، موفق به گذرانیدن درس هاى سطوح در نزد پدرشان و اساتید دیگر حوزه علمیه مشهد، مانند «حاج هاشم قزوینى‏» و «حاج سید احمد مدرس یزدى‏» شدند.ایشان سپس دو سال از درس خارج خود را در مشهد، در خدمت «آیت الله میلانى‏» گذراندند به این ترتیب که:

کتاب «انموذ و صمدیه‏» را در مدرسه «سلیمانخان‏» مشهد، نزد آقاى «علوى‏» که خود در رشته پزشکى به تحصیلات مشغول بود، خواندند.سپس «سیوطى‏» را با مقدارى از «مغنى‏» ، نزد شخصى به نام آقاى «مسعود» در همان مدرسه مى ‏خوانند و از آن‏جا که برادر بزرگشان (سید محمد) در مدرسه نواب اتاق داشت، به آن‏جا رفته و «معالم‏» را نیز شروع مى ‏کنند.با پیشنهاد پدرشان، کتاب «شرایع الاسلام‏» محقق حلى را نزد ایشان مى‏ خوانند، و تا مبحث کتاب «حج‏» ، به تنهایى نزد پدر مشغول تحصیل مى ‏شوند.سپس همراه با برادرشان در درس «شرح لمعه‏» پدرشان شرکت مى‏ کنند.سه چهارم شرح لمعه را به این طریق مى ‏خوانند و بقیه را نزد مرحوم آقا میرزا مدرس یزدى - که مدرس معروف شرح لمعه و قوانین در مدرسه نواب بود - خواندند.پس از اتمام شرح لمعه، بخش عمده درس «رسائل و مکاسب‏» و «کفایه‏» را نزد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى - که از شاگردان مرحوم آقا میرزا مهدى اصفهانى و اهل ریاضت و مدرس درجه یک مشهد و معروف بود - خواندند.

تمام دوران تحصیل آقا سید على، از آغاز رسمى دوران طلبگى تا پایان دوره سطح، پنج‏سال و نیم بیشتر طول نکشید.

درس خارج را ایشان نزد مرحوم آیت الله میلانى - که از مراجع مشهد و مرد ملایى بودند - شروع کردند.یک سال درس اصول و دو سال و نیم در درس فقه ایشان، حاضر شدند و در اواخر سال 37 به قم عزیمت نمودند.

ضمنا در مشهد که بودند، مدتى هم در درس خارج آقا شیخ هاشم قزوینى - که به اصرار ایشان برگزار کرده بود - حاضر شدند. درس دیگرى که ایشان گذراندند، درس «فلسفه‏» ى «آقاى میرزا جواد آقا تهرانى‏» بود. سپس به توصیه یکى از دوستان، نزد شخصى به نام «آقا شیخ رضا ایسى‏» که در مشهد محضر دار، اما ملاى فاضل و معتقد به حکمت‏بودند، درس «منظومه‏» را شروع کردند. (8)

شوق آشنایى با حوزه‏ هاى علمیه جهان تشیع و  شیوه ‏هاى تدریس در مراکز علمى اسلامى، آقا سید على هجده ساله را در سال 1336 به «نجف اشرف‏» کشاند و مدت دو سال در آن‏جا رحل اقامت گزید و در درسهاى اساتید بزرگ آن حوزه حاضر شدند، به رغم علاقه به ماندن در نجف، به خاطر مخالفت پدر، به مشهد مراجعت فرموده و سپس به قم عزیمت مى‏ کنند.

در نجف، در درسهاى آیات عظام، «سید محسن حکیم‏» ، «خویى‏» ، « سید محمود شاهرودى‏» ، «آقا میرزا باقر زنجانى‏» ، «میرزا حسن یزدى‏» و «آقا سید یحیى یزدى‏» «میرزا حسن بجنوردى» شرکت مى‏ کنند. از بین درس ها و اساتید، بیشتر از درس آیت الله حکیم، به خاطر سلامت روانى و نظرات فقهى خیلى خوب، و درس آقا میرزا حسن بجنوردى در مسجد «طوسى‏» خوششان مى ‏آمد.


آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب پرداختند.